۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

کتاب طرفه قاجار، زندگینامه عباس وثوق ساسانفر

دانلود کتاب با فورمات PDF
http://www.ketabfarsi.org//ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3501/ketab3501.pdf

نام کتاب: طُرفه قاجار
نویسندگان: کیخسرو معتضد و کا مران قاضی
طرح روی جلد: شادی
تاریخ انتشار: مهر ماه 1386
انتشارات: نشر آزادگان، آمریکا
چاپ دوم: هزار نسخه

پیشگفتار

بیش از دو قرن پیش قوم قاجار، بر ایران حاکم شد، قاجار ها قومی ترک زبان هستند، كه عمدتا در آسیای میانه ساكن هستند. این قوم بازماندة ترکمانان غز (اغز) هستند. ترکمن هاي غز در قرون اولیة اسلامی در شبه جزیرة منقشلاغ (منقشلاق) در ساحل شرقی دریای مازندران و نواحی اطراف آن استقرار یافته بودند. نخستین پادشاه آنان آقا محمد خان قاجار بود، او در کودکی بدستور کریم خان، پادشاه زند در شیراز مقطوع النسل گردید، از این پس ایرانیان او را( آغا ) نامیدند . آغا محمد خان قاجار برادر زاده همسر کریم خان زند بود.
این خاندان تا سال 1304، خورشیدی بیش از صد و سی سال بر ایران حکمرانی کردند. تاریخ نشان می دهد از روزی که این خاندان فاسد و بیعرضه و زنباره روی کار آمد، بر آن بوده است که ایرانیان را از دخالت در امور کشورشان محروم سازند. آغا محمد خان قاجار سر سلسله آنان می گوید: « طوایف ترك و مغول كه در ایرانند باید با یكدیگر متحد شوند و نگذارند كه ایرانیان خود به سلطنت برسند. نباید دو ایل ترك با یكدیگر بجنگند و مجالی به دشمنان بدهند كه بر ایشان چیره شوند ».
(سعید نفیسی تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران).
متاًسفانه ایرانیان را رخوتی فرا گرفته بود، و سیطره این قوم بیش از صد و سی سال بدرازا کشید، و روزی که به فرمانروایی آنان پایان داه شد، تنها نامی از ایران برجای مانده بود، افسوس که بازماندگان این قوم ضد ایرانی و بی فرهنگ، چه در دوران پادشاهی پهلوی، و چه در این دوران، در لباس ایرانی همواره در پی نابودی ایران و ایرانی کمر همت بسته اند. پس از فروپاشی حکومت قاجار ها و روی کار آمدن رضا شاه پهلوی، بازماندگان قاجار ها بخدمت حکومت تازه در آمدند، و در طول 57 سال سلطنت دو پادشاه پهلوی نیز بر بسیاری از ارکان کشور ایران دست یافتند. بسیاری از وزراء و تنی چند از نخست وزیران رضا شاه و پسرش محمد رضا شاه از خاندان قاجار بودند.
در تاریخ معاصر ایران هفت واقعه بزرگ در دگرگونی روند تاریخی ایران تاًثیر عمیقی گذاشتند:
1 ـ واکنش علیه قرارداد رژی تنباکو به فتوای میرزای شیرازی.
2- انقلاب مشروطیت.
3 ـ واکنش علیه قرارداد 1919 و حکومت وثوق الدوله.
4- فروپاشی حکومت قاجار.
5 ـ واکنش علیه حکومت قوام (برادر کوچکتر وثوق الدوله) در 30 تیر 1331.
6- جریان ملی شدن نفت، وواقعه 28 امرداد سال 1332.
7 ـ واکنش علیه قانون معافیت مستشاران آمریکایی که منجر به بلوای آیت الله خمینی، و مذهبیون در 15 خرداد سال 42 شد که سر انجام به براندازی رژیم پادشاهی در ایران منجرگردید. اگر به این وقایع نیک بنگریم، نقش افراد خاندان قاجار در تمامی این رخداد ها بخوبی دیده می شود. حتی با فروپاشی حکومت پادشاهی در ایران، و حاکم شدن رژیم جمهوری اسلامی، باز ماندگان این خاندان در گوشه و کنار ایران و جهان، هنوز مانند اختاپوس بدور دست و پای ملت ایران پیچیده اند. نویسندگان کتاب« طُرفه قاجار» برآنند که با ارائه اسناد و مدارک مستند، پرده از چهره یکی از بازماندگان ناشناس این قوم، با حکومت جمهوری اسلامی بردارند. آن ها تاریخ نویس نیستند، و چنین ادعایی هم ندارند. انگیزه آن ها در نوشتن این سطور، آشکار ساختن واقعیت ها می باشد.
عباس وثوق (ساسانفر) فرزند وثوق الدوله قاجار، برخاسته از این قوم است. او زاده یکی از زنان صیغه ای وثوق الدوله، نخست وزیر احمد شاه قاجار، و امضا کننده ی قرارداد ننگین فروش ایران به انگلستان است با آغاز موج انقلاب اسلامی سال 1357و انحلال ساواک، عباس که سالیان دراز از خبر چینان کهنه کار ساواک بشمار می رفت، و مانند همیشه در پی فرصت طلبی بود به آغوش ملایان خزید. و در نخستین روزهای روی کار آمدن رژیم اسلامی، از سوی حکومت تازه ماموریت یافت ، تا دربیرون از کشور در پوشش مخالف رژیم اسلامی، درگروه های مخالف سیاسی نفوذ کرده، و با ایجاد تفرقه میان مخالفین، جنبش های سیاسی را از درون متلاشی کند، و مبارزان فعال را سرخورده و یا بهر گونه ممکن ازسرراه بردارد.
او پس از آن ماًموریت می یابد که این بار انجمن های فرهنگی را با دور کردن اندیشمندان بی اثر سازد. عباس در پاریس دست به تشکیل دو انجمن دینی زرتشتی زد و، برای فراهم نمودن ابزار لازم این ماًموریت، پولی به یکی از پژوهشگران زبان های باستانی در فرانسه پرداخت، تا او هفت بخش از کتاب گاتهای زرتشت را بنام عباس برگردان و چاپ کند، و سپس به یک روزنامه نگار الکلی و گمنام بلژیکی روی آورد، و با پرداخت مقداری پول چندین مقاله در رابطه با آئین زرتشت سفارش داد، سپس با خرید بخش قابل توجهی از سهام هفته نامه فارسی کیهان لندن، به درج این مقالات و آگهی های مورد نظر خود پرداخت. پس از اینکه دکتر احسان یار شاطر در راه اندازی دانشنامه ایرانیکا به پیشرفت هایی رسیده بود. عباس از سوی رژیم اسلامی ماًموریت یافت تا در میان آنان که بیشتر از بهائیان بودند نفوذ کند. عباس در پوشش همکاری، به ایرانیکا نزدیک می شود، بگونه ای که با بودن چند همکار و دوستان بهائی دکتر یار شاطر در فرانسه، جمع آوری پول برای ایرانیکا به او سپرده می شود. به دنبال این نفوذ، سه سخنرانی با همدستی عباس و احسان منوچهری، سرپرست بخش فارسی رادیو فرانسه، که خود ار بهائیان بود، در رادیوی فرانسه برگزار می شود، در این سخنرانی ها استادان اعزامی از تهران که همکار ایرانیکا بودند، بدون ارائه مدارک تاریخی و حتی، با چشم پوشی بر واقعیات مستند تاریخی، سخنانی در مورد پذیرش اسلام با آغوش باز از سوی ایرانیان باز گو می کنند.! این سخنرانی ها با اعتراض گسترده ی ایرانیان مقیم فرانسه و دیگر کشور ها و انجمن های فرهنگی، از جمله سازمان پاسداران فرهنگ ایران به سرپرستی ستار سلیمی (آله دالفک) روبرو می شود.
دکتر احسان یار شاطر پس از دو سال دفع وقت کردن، در نامه ای مدعی می شود که در تاریخ اسلام تخصص ندارد، و از این سخنرانی ها نیز آگاه نبوده است !. در صورتیکه احسان یار شاطر یازده جلد کتاب فرهنگنامه ایران و اسلام را در دوران حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی درتهران بچاپ رسانیده است، و از سوی مؤسسه ی(لاوی) در دانشگاه کالیفرنیاکه یکی از مؤسسات یهودیان می باشد، بواسطه ی پژوهش های اسلامی به دریافت جایزه مفتخر شده است. در ماه ژوئن 2007، عباس ساسانفر مبلغ پانصد هزار دلار، در یک شب نشینی در نیو یورک به دانشنامه ایرانیکا هدیه کرد، و فردای آن روز ایرانیکا بدون هیچ بررسی و تحقیقی، از عباس بنام یک شخصیت علمی، فرهنگی و اداری نام می برد، و این را در ماهنامه خود بزبان انگلیسی نیز به چاپ می رساند. گرایش روز افزون مردم ایران بویژه جوانان، به اندیشه های زرتشت، رژیم اسلامی را هراسناک کرده است. در پی هشدار چند تن از مقامات بلند پایه و روحانی رژیم ، سازمان های اطلاعاتی حکومت اسلامی بر آن شدند که تدبیری بیاندیشند ، و بتوانند این جنبش میهنی را از میان برداشته و یا تحت نظارت خود قراردهند رژیم اسلامی، عباس، را که همسر دومش یک زرتشتی زاده است برای این کار در نظر گرفت. عباس برای فریب مردم نام جعلی( آبتین) را بجای عباس بر خود گذاشت، و با بخدمت گرفتن و خریدن چند فرصت طلب و هوچی بی منش و اخلاق، کار خود را آغاز کرد. او از سال 2002 میلادی از فرصت استفاده کرد و برای پیشبرد مقاصد شخصی خود و خانواده اش، موافقت رژیم اسلامی را کسب کرد، تا بتواند زمین هایی را که پیش از انقلاب در حوالی تهران و دماوند از راه زمینخواری تصاحب کرده بود بفرو ش برساند، و بیست میلیون دلار پول از ایران بتدریج خارج کند، که کاربرد دقیق بخشی از این پول ها در کتاب آمده است. خواندن این کتاب مستند به همه ی کسانی که به ایران و ایرانی می اندیشند و به آزادگی، آزادی مردم ایران و بر پایی مردم سالاری در این کشور کهن باور دارند سفارش می شود.

فهرست گفتار ها
پیش گفتار

فصل اول

خاندان معتمد السلطنه
وثوق الدوله قاجار
عباس وثوق (ساسانفر) ، پسر وثوق الدوله

فصل دوم

پیش از سال 57 و ارتباط با ساواک
نفوذ در جنبش های مخالف جمهوری اسلامی ایجاد اپوزیسیون ساختگی
ادعای جانشینی داریوش فروهر

فصل سوم

سوء استفاده از عنوان وکالت در فرانسه
افشا گری کسرا وفاداری

فصل چهارم

نفوذ در انجمن های فرهنگی
نفوذ در ایرانیکا و بهائیان
نفوذ در تاجیکستان، در پوشش مراکز فرهنگی
شرکت های اجاره مسکن و انجمن های زرتشتی

فصل پنجم

سخن پایانی
فهرست نام ها
پیوست ها و پا نویس ها
-------------
فصل اول
خاندان معتمد السلطنه
میرزا ابراهیم خان معتمد السلطنه پسر میرزا محمد قوام الدوله به بركت ازدواجش با خواهر امین الدوله به موقعیت بسیار خوبی دست یافته بود. بنا بر مدارک سرویس اطلاعاتى بریتا نیا[1] معتمد السلطنه مدت زمانى رئیس دفترمالیه (مستوفى) آذربایجان بود، سمتى كه در سال 1896 میلادی به فرزند ارشدش حسن وثوق سپرد. او پس از سال ها كار چون مستوفى خرده پایى در آذربایجان، در سال 1902 عنوان « شاهزاده شعاع السلنطه وزیر فارس» را كسب كرد.
میرزا ابراهیم خان معتمد السلطنه چهار فرزند داشت ، پسر بزرگش وثوق الدوله (حسن) و برادری که یک سال از او کوچکتربود یعنی قوام السلطنه (احمد) در زمره سیاستمداران وابسته ایران شدند. وثوق الدوله دوبار و قوام السلطنه چهار بار به نخست وزیری ایران رسیدند. دیگر فرزندان معتمد السلطنه از جمله یکی از پسر هایش بنام میرزا عبدالله خان معتمد السلطنه آدم بی عرضه ای بودند و فرصت نیافتند خود را به جایی برسانند.
میرزا حسن خان وثوق الدوله 77 سال عمر کرد. برادرش احمد 85 سال، هر دو آدم های ثروتمند شدند . سفته بازی و زمین خواری های شرق تهران را وثوق الدوله رواج داد. بنابر منابع فارسی،[2] جدّ مادرى این ها حاج میرزا محمد خان مجدالملك سینكی، پدرامین الدوله صدر اعظم مظفرالدین شاه، بود. بنابرهمین مدارک، از سوى پدری، او از اعقاب محمد تقى آشتیانى قوام الدوله بود كه در عصر فتحعلى شاه وارد خدمت حكومتى شده بود.
در 1909، مأموران اطلاعاتى بریتانیا حقوق سالانه ى میرزا ابراهیم خان معتمد السلطنه را به هنگام مستوفیگرى در آذربایجان پنج هزار تومان ثبت كردند. املاك وى در تهران در آن سال صد هزارتومان ارزیابى شد. اما حقوق او چون مأموریت حکومت فارس در تهران به ده هزار تومان در سال می رسید، كه در آن زمان پول زیادی بود. هم او و هم دو پسرش، حسن و احمد، مشهور به دزدی از خزانه کشور بودند و ثروت هنگفتى هم به هم زده بودند.
در گزارش اطلاعاتى بریتانیا (LP & S/20/223)، كه قوام را از, دوستان, خود به حساب مى آورد، نیز او را به رشوه خواری متهم مى ساخت. او در 1910 وزیر جنگ، در 1911، وزیر داخله، و در 1914 وزیر مالیه بود، و در آن هنگام پول هنگفتى گردآورد.
وثوق الدوله قاجار حسن یا میرزاحسن خان وثوق الدوله به سال 1254 خورشیدى در تهران متولد شد, پدر او میرزا ابراهیم معتمد السلطنه بود, وى برادر بزرگتر احمد قوام (قوام السلطنه) بود. میرزا حسن كه در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه به وثوق الدوله ملقب گردید در مجلس اول شوراى ملى از طرف تجار تهران وكیل شد, بعداز به توپ بستن مجلس دوم و دوران استبداد صغیر برعكس دیگر نمایندگان مجلس كه زندانى یا تحت تعقیب بودند كسى با وى كارى نداشت. پیش از مشروطیت شغل های مستوفیگری آذربایجان را که از پدرش بارث برده بود وخالصجات سرکاری را به عهده داشت و پس از مشروطیت به نمایندگی مجلس، وزارت دادگستری، وزارت دارایی، وزارت داخله، وزارت خارجه و وزارت معارف و ریاست وزراء نایل آمد.
وثوق الدوله صدر اعظم دهه 1290 كه در پی امضای قرارداد 9 آگوست 1919 ( مرداد 1298) با دولت انگلستان در ازاى دریافت صد و سى هزار لیره انگلیسى طوق بندگى و ذلت را به گردن ملت ایران انداخت. این قرارداد اگر به اجرا در می آمد ایران تحت الحمایه دولت انگلیس می شد. مخالفت برخی رجال و مجلس با آن قرارداددر تیرماه 1299 باعث كناره گیری وی شده و به اروپا رفته بود. در اسفند سال 1304 و دو روزمانده به نوروز 1305 پس از انتقال سلطنت به رضا شاه پهلوی به ایران بازگشت، بعد ها یک مقام فرهنگی هم به او داده شد !.
وثوق الدوله و تنی چند از وزیرانش برای امضای این قرار داد از آن دولت رشوه نقدی گرفته بودند و چون می دانستند كه روزی باید در برابر تاریخ و ملت بعنوان خیانت به وطن پاسخگو باشند از بیم عاقبت کار ننگین خود از دولت انگلستان تضمین گرفته بودند كه در صورت لزوم به آنان در خاك خود پناهندگی بدهد. وثوق الدوله پس از مشروطیت‏ یک بار وزیر فرهنگ، دوبار وزیر دادگستری، دو بار وزیر کشور، چهار بار وزیر دارایی، هفت ‏بار وزیر امور خارجه و دوبار نخست وزیر ایران شد . وثوق الدوله در تاریخ ایران به عنوان یک مهره انگلیسی شناخته شده است. وثوق الدوله نخستین کسی بود که در ایران بساط زمین خواری و سفته بازی را راه انداخت. منطقه سلیمانیه در تهران پیش تر، اصفهانك نامیده میشده است و قنات آن را علیرضا خان عضدالملك قاجار (نایب السلطنه احمدشاه) كشید و قلعه را به نام پسر خود سلیمان، سلیمانیه نامید. مالك بعدی حسن وثوق الدوله بود؛ او پس از خروج رضا شاه از ایران، سی هزار متر اراضی سلیمانیه را خرید و برای چندین برابر آن سند گرفت، همین املاک در دهه ۳۰ و ۴۰ قیمت پیدا كرد و ورثه حسن وثوق از فروش این زمین ها پول سرشاری بدست آوردند و توانستند در اروپا بساطی بهم بزنند. وثوق الدوله یکی از نخست وزیران خیانت کار ایران در روز جمعه پنجم بهمن ماه سال 1329خورشیدی درگذشت و در شهر قم مدفون گشت.
عباس وثوق (ساسانفر) ، پسر وثوق الدوله قاجار
شناخت او به آسانی میسر نیست و نا گزیر هستیم، در درازای زمان بر پایه ی شهادت کسانی که این طُرفه معجون را از گذشته ی دور می شناسند و بر مبنای پژوهش های روانی، و برخی از اسناد و مدارک بدست آمده چهره ی واقعی او را آشکار سازیم. در دورانی بسر می بریم که بازار خود فروشی، رفت و آمد ها و داد و ستد های گوناگون، با حاکمان رژیم اسلامی بر ایران بشدت رواج دارد، و بسیاری اینکارها را نوعی زرنگی می دانند، وگاهی برای توجیه این اعمال خود، آنرا نوعی سیاست و سیاستمداری می پندارند و این عملکرد خود را، نوعی مبارزه با رژیم اسلامی نیز تعبیر می نمایند.
عباس وثوق، یکی از مصادیق بارز اینگونه آدم ها می باشد. او یکی از پسران وثوق الدوله، از یکی از زنان صیغه ای اش می باشد، او در سال 1307 در تهران متولد شد دوره ابتدایی را در دبستان جمشید و متوسطه را در دبیرستان فیروز بهرام سپری کرد. وی هنگام مرگ پدرش وثوق الدوله 22 سال داشت، و چون مادرش زن صیغه ای وثو ق الدوله بود جایگاه محکمی در خانواده میان دیگر برادران و خواهرانش نداشت. برادر بزرگش علی که سال ها بعد درویش مسلکی را پیشه کرد، و مدتی هم در وزارت دربار محمد رضا شاه مسئولیتی داشت، اداره امور خانواده را بدست گرفت.
عباس از مهر پدری نیز بی بهره بود، و بمانند هزاران کودک دیگرکه مادرانشان در شهرها و روستاهای کشور، یکشبه با زور یا پول به دام پیرمردان زنباره و صیغه باز و صاحب مکنت می افتند، تنها نقطه اتکایشان مادر رنج دیده می باشد. این تنهایی و هزاران دشواری دیگر و از همه مهم تر بی بهره بودن از مهر پدری، در روان این کودکان آثار نا مطلوبی بر جای می گذارد، و در نتیجه نا بسامانی های روانی در آنان بوجود می آورد.
این نابسامانی روانی را می توان به روشنی در عباس مشاهده کرد، او با اینکه بیش از هشتاد سال ا زعمرش می گذرد، هنوز بدرستی و کمال از دوران کودکی خارج نشده است، این مسئله سرمنشاء ناهنجاری های روانی در روابطش با مردم گردیده است. در دوران کودکی دوستان زیاد و یا بهتر است گفته شود اصلا دوستی نداشت. هر گاه در دبستان میان بچه ها صحبت از پدرو مادر، خواهر و برادر به میان می آمد، به بهانه یی از آن ها دوری می جست. او در جهان تنها یک نفر را می شناخت، و او مادر رنج دیده یی که همیشه در غم سنگینی فرو رفته بود. و هر گاه که سراغ پدرش را می گرفت، پدر پیر یا در خانه اصلی خود بود، یا گرفتار کار ها بود و یا در مسافرت بسر می برد. و گذشته از آن بدنیا آمدن عباس درست یکسال پیش از برکناری وثوق الدوله از کار های دولتی بود، و هنگامیکه عباس نوجوان بود از پدرش جز نام ننگینی در میان مردم و در تاریخ بجای نمانده بود. این مسائل به وجود شکننده ی او آسیب جبران ناپذیری وارد کرد. با گذشت زمان در رابطه با دیگران نوعی بد بینی و کینه ورزی بی بنیاد در خود احساس می کرد، قادر به زدودن آن نبود. به تدریج این کینه ورزی گسترش یافت و در خواندن درس ها دیگر رغبتی نداشت، لیکن برای آن که از همکلاسان خود عقب نیفتد، بناچار به تقلب و نیرنگ متوصل می شد. به عبارت دیگر از همان سال های اول دبستان، ناراستی در وجود او لانه کرد، و فرا گرفت که برای رسیدن به هدف هایش به هر کاری دست بزند، و دیگر معیار اخلاقی برای او وجود نداشت، و در هر کاری به آسانی دروغ می گفت، شهامت را از دست داده بود، و برای آنکه از دیگران عقب نماند، و چون توان برابری با آنان را نداشت، به ناسزا گویی به دیگران می پرداخت و آنان را متهم به تقلب و ناراستی می کرد. رنجا نیدن اطرافیان برای او یک نوع سرگرمی و تفریح در آمده بود. او با سخنان نا بجایش همه را از دور خود می پراکند، و سپس پشیمان می گشت و گاه برای جلب دوستی همکلاسی هایش به آن ها وعده و وعید می داد، و بعدا همه چیز را به فراموشی می سپرد. رفته رفته پول جای معبود را برای او گرفت، و برای دستیابی به آن تن به هر کاری می داد، و این را زرنگی می دانست. معتقد بود که با پول می شود همه چیز و همه کس را خرید. بعد ها که عباس بزرگتر شد و شخصیتش انسجام پذیرفت، اندیشه و گفتار و کردار یک ماکیاولیسم به تمام معنی را بخود گرفت، از دید عباس هیچ نوع قید و بند و چهار چوبی وجود ندارد، که او را درجهت خواسته هایش متوقف کند. او به آسانی دروغ می گوید، تهمت می زند، حقایق را وارونه جلوه می دهد فرصت طلبی اش حد و مرزی ندارد. هر جا که منافعش ایجاب کند حتی با دشمن اش کنار می آید، چون همه چیز را از زاویه منافع شخصی اش می بیند. در یک زمان با دوست و دشمن هم آوا است، ریا کار، عافیت طلب، دروغگو، تهمت زن، فحاش و بزدل و فاقد کمترین شهامت در دفاع از راستی است، پیشاپیش طرف برنده را می گیرد، دنباله رو است بسرعت رنگ عوض می کند و باصطلاح معروف نان را به نرخ روز می خورد، چاپلوس، چرب زبان، از القاب کمال استفاده را می کند در هر لحظه آماده است که دوست را دشمن و دشمن را دوست کند، کسی را به عرش اعلاء ببرد، و دیگری را بر زمین بکوبد. به راحتی قول می دهد، و به سادگی پیمان می شکند. ظاهر ساز است. گاهی اوقات، در اظهار ادب، مبالغه می کند، بیش از حد مودب می شود، چرا که می خواهد ابتذالش را پنهان کند. آنجا که منافعش ایجاب می کند لات می شود، یقه می دِرّد، فحاشی می کند، او ثبات شخصیت ندارد، دو شخصیتی، یا چند شخصیتی است. در قاموس فکری اش، خراب کردن و لجن مال کردن دیگران، کاری مجاز، ساده و راحت است، چرا که او پایبند به راستی و درستکاری نیست. او برای پیشبرد کارش هر نوع تفکرمذهبی، یا غیر مذهبی را، به راحتی می پذیرد و به همان لباس در می آید و حتی آماده است که دیگران را بدلیل انکار اعتقاداتی که خود، بدآنها اعتقاد ندارد، گردن بزند. انسان و زندگی، برای او، منبع چپاول و غارت است و در راستای این اندیشه کسانی را که پایبند اصول اخلاقی می باشند را نادان می شمارد. او در درس های تاریخ ایران خوانده بود، قوم قاجار طایفه یی از مغولان بوده اند که در مدت 130 سال ایران را به نابودی کشیده اند و تنها هنرشان داشتن حرمسراها و زنان بیشمار درگوشه و کنار کشور بوده و در سال های پایانی سرنگونیشان یکسوم از سرزمین های این کشور کهنسال را بر باد دادند، و چیزی نمانده بود که این کشور برای همیشه از روی نقشه ی جهان نا پدید شود، و پدرش به خاطر امضای قرارداد ننگین 1919 و فروش ایران به انگلستان، در نظر ایرانیان در شمار یکی از منفور ترین افراد خاندان قاجار بشمار می رفت. او توان بدوش کشیدن این ننگ جاودانی را نداشت ، بنابراین از یکسو برای فرار از سرزنش مردمان، و از سویی دیگر احساس می کرد که این نام ننگین در آینده برای او دردسر ساز خواهد بود، و دست و پای ویرا که نقشه های دیگری برای زیر پا گذاشتن هر چه که اخلاق و حقوق انسانی نام دارد خواهد بست، نام خانوادگی خود را به ساسانفر تغییر داد. غافل از اینکه نا راستی و ناپاکی ها را که کم و بیش در او نهادینه شده بود می بایستی تغییر می داد.[3]
فصل دوم

پیش از سال 57 و ارتباط با ساواک
وثوق الدوله پدر عباس اولین کسی است که زمینخواری و سفته بازی را در ایران بنیانگذاری کرد. اودر دوران نخست وزیری برادر کوچکترش،احمد قوام( قوام السلطنه) از فرصت استفاده کرده و با ساختن بنچاق، قولنامه و حاشیه نویسی در قرآن، به تاریخ های دو قرن پیش از آن، همه زمین های شرق تهران( از شکار گاه قصر فیروزه) تا دیواره های شهرکه امروزه ساختمان اداره برق تهران است، از آن خود ساخت. سال ها پس از مرگ وی این زمین ها با افزایش جمعیت تهران ارزش زیادی پیدا کرد، و از این پس دست یا زی به زمین های ملی و مردم، در این خانواده ارثی شد.
در سال های 1340، این زمین ها قیمت زیادی پیدا کردند، عباس هم توانست از سهم فروش این زمین ها برخوردار شود، گفته می شود که عباس بخشی ازسهام دیگر برادران و خواهرانش را هم بالا کشیده است. عباس پس از مرگ وثوق الدوله، راه پدررا در زمینخواری و زد و بند پیش گرفت، و برای زمینه سازی و موفقیت در این کار به فراهم کردن شرایط آن بر آمد، و برای نزدیک شدن با متنفذین آن دوره به عنوان مامور خرید به استخدام حزب ملت ایران در آمد، و توانست با برخورداری از نفوذ تنی چند از سران حزب، به دانشکده حقوق راه یابد. این مسئله مورد تاًئید چند تن از سیاسیون قدیمی حزب که هم اکنون در کشور فرانسه زندگی می کنند می باشد.
عباس پس از گرفتن لیسانس وارد کانون وکلای تهران شد ، همگان می دانند که در آن زمان کسانی که شایسته کار قضاوت نبودند و یا موفق به استخدام در دولت نمی شدند، ناگزیر به شغل وکالت بسنده می کردند عباس کارت وکالت را بدست آورد، ولی به واسطه نداشتن صلاحیت حقوقی، حتی موفق به وکالت در یک پرونده نشد، و لی توانست با استفاده از این عنوان به دو زمین خوار معروف آن زمان در تهران، بنام های بیوک ترکه و رحیمعلی خرم نزدیک شود، و عامل اجرایی کارهای غیر قانونی آنان در اراضی غرب تهران معروف به بند (ز) شود. این دو نفر زمین خوار بزرگ و معروف آن زمان، با برخی از مقامات دولتی و درباری هم زد و بند داشتند. در آن زمان مسئله زمین های بند (ز) در غرب تهران سرو صدائی بر پا کرده بود، ژاندارمری ناحیه یک مرکز از طرف شاه ماًموریت یافته بود که از تصرف این زمین ها جلوگیری نماید، ولی رحیمعلی خرم و بیوک ترکه از پشتیبانی چند تن از درباریان و مقامات ساواک برخوردار بودند بکار خود ادامه دادند.
عباس توانست، تنی چند از اوباش تهران را به خدمت گرفته و با عده ای کارگر شبانه اراضی وسیعی را دیوار کشی کرده وتصرف نمایند .در جریان همین کار های غیر قانونی بود که با یکی از کارمندان سرشناس ساواک به نام پرویز ثابتی آشنا می شود ، و همین آشنایی به زودی به دوستی و همکاری نزدیک آن دو منتهی می گردد ، و ثابتی نیز درزمینخواری ها سهیم می شود، و به پاداش آن عباس نیز بعنوان ماًمور کسب خبر به استخدام ساواک در می آید. پرویز ثابتی از بها ئیان بود و پس از روی کار آمدن رژیم اسلامی به آمریکا گریخت.
عباس هنوز هم رابطه خود را با ثابتی و خانواده اش حفظ کرده و به معاملات مشترک می پردازند. در اسناد پیوست که در ایالت فلوریدا در آمریکا در سال 2005 میلادی به ثبت رسیده، نام های پریسا ثابتی ، پردیس ثابتی ، هوشنگ ثابتی و نسرین غفار پور دیده می شوند که تاًیید کننده این رابطه می باشد.
( اسناد پیوست ملاحظه شوند) [4] در سال 1345 به توصیه ساواک، دکتر محمد علی معتمد ( برادر دکتر پیراسته) رییس دانشکده حقوق دانشگاه ملی، عباس را بعنوان کارمند حق التدریسی برای دو ساعت در هفته استخدام می کند، و لی هشت ماه بعد با روی کارآمدن احمد قرشی، و آشکار شدن همکاری عباس با ساواک، و تظاهرات دانشجویان به کاراو خاتمه داده می شود. باید یاد آور شد که در آن زمان برای داشتن عنوان استادی، افزون بر داشتن تخصص در یکی از رشته های حقوق، بایستی در استخدام رسمی دانشگاه نیزدر آمد، و یکی دو سال اول را با سمت مربی و زیر نظر یکی از استادان کار آموری کرد ، و در صورتی که کار رضایت بخش باشد به رتبه دانشیاری، و پس از چهار سال به رتبه استادیاری، و پس از چهار سال دیگر به شرط انجام یک کار پژوهشی و بودن پست می توان به رتبه استادی رسید. بنابراین می بینیم که عباس بی آنکه به استخدام رسمی دانشگاه در آمده و این مراحل را طی نموده باشد، یک شبه ره صد ساله را می پیماید.
عباس مدت هشت ماه در دانشگاه ملی گذراند، ولی این مدت به اوفرصت داد تا با بی پروائی در هر نشست و اجتماع ایرانیان خود استاد دانشگاه معرفی کند، و همه جا بگویدکه مدت هشت سال استاد دانشگاه بوده است. عباس توانسته بود از راه زمینخواری و ارتباط با ثابتی، ثروت هنگفتی گرد آورد.
پیش از انقلاب 57 پرویز ثابتی به خارج گریخت، ولی بیوک ترکه و رحیمعلی خرم بوسیله دادگاه ها ی انقلاب اسلامی تیر باران شدند. سیاوش بشیری روزنامه نگار ایرانی که به خارج از کشور پناهنده شده بود و از مخالفین بسیار فعال رژیم اسلامی بشمار می رفت، با بسیاری از افسران ارتش و ساواک دوستی داشت، و با بدست آوردن اطلاعاتی در مورد عباس، برای نخستین بار به افشای او پرداخت. دراین افشاگری ها از جمله راز بدام افتادن رحیمعلی خرم نیز باز گو شد.
رحیمعلی خرم در زمین های بند(ز) که شبانه به تصرف در آورده بود یک پارک تفریحی بنام خودش در ابتدای جاده کرج ایجاد کرده بود. خرم از جمله کسانی بود که با همه معروفیت اش تقریباً ناشناس باقیمانده بود و عکسی از او در جایی انتشار نیافته بود، و یکی از کسانی بود که پس از انقلاب مامورین کمیته در جستجوی او بودند. عباس که در آن زمان از طرفداران رژیم تازه شده بود و با برخی از چهره های رژیم چون داریوش فروهر و اعضای جبهه ملی نزدیک شده بود، او برای دستگیری خرم با کمیته های انقلاب همکاری کرد.
عباس در هتل میامی که از آن محمود قربانی شوهر سابق گوگوش خواننده بود با خرم قرار گذاشت، و با و وعده داده بود که از طریق دوستانش در حکومت جدید باو کمک کند، و هنگامیکه رحیمعلی خرم به محل قرار رسید مامورین کمیته سر رسیدند ولی او را نشناختند، خرم هم که چند نفر مسلح را دید دستپاچه شد، و از سویی هم به پشتیبانی عباس مطمئن بود، و فکر می کرد که تا چند دقیقه دیگر او هم به سر قرار می رسد، بلافاصله دستهایش را بالا برد و گفت شلیک نکنید من رحیمعلی خرم هستم، و کمیته چی ها هم او را دستگیر و به نزد آیت الله خلخالی بردند. در آنجا خلخالی کلیه اموال خرم را بنام آیت الله خمینی مصادره کرد، و سپس دستور داد که ویرا تیر باران کردند.
عباس پیش از آمدن خمینی به ایران به فرانسه رفت و در فرانسه با کمک داریوش فروهر به دیدار خمینی نائل شد ومبلغی هم بعنوان سهم امام پرداخت. [5] هنگامیکه رژیم تازه اسلامی در ایران بقدرت رسید و صحبت پیش نویس قانون اساسی حکومت تازه شد، عباس با یاری داریوش فروهر، حسن نزیه، مهدی بازرگان و دیگر دوستانش در جبهه ملی به تکاپو افتادند، و چندین جلسه این پیش نویس قانون اساسی را در خانه شخصی عباس در تهران برگزار کردند.
نفوذ در جنبش های مخالف جمهوری اسلامی
پس از تدوین قانون اساسی رژیم اسلامی و برگزاری همه پرسی 12 فروردین سال 1358، که منجر به برپایی جمهوری اسلامی گردید، مدت کوتاهی نگذشت که آخوند ها شرکای سابق خود در براندازی رژیم پادشاهی، یا به اصطلاح ملیون راکنار زدند، و خود اداره امور همه ارگانهای سیاسی کشور را بدست گرفتند ، نوبت تصفیه حساب های شخصی و سازمانی فرا رسید. آخوند ها بسیاری از شرکای سابق سیاسی خود را یا روانه زندان کردند، یا ازمیان بردند.
تعدادی از مخالفین نیز توانستند به خارج بگریزند و به خیل وابستگان رژیم پادشاهی، که چند ماه جلو ترکشور را ترک کرده بودند پیوستند، و اینبار یک اتحاد شکننده ای میان شکست خوردگان سابق و شکست خوردگان تازه پدید آمد. سپاه پاسداران با وظایف جدید سازمان یافت، و ارگانهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم تازه بزودی شکل گرفتند، و در نتیجه ماًموریت های جدیدی برای برخی از عوامل پیش بینی گردید.
عباس که در آنزمان دارای سال ها تجربه همکاری با ساواک بود، از سوی رژیم اسلامی بخدمت گرفته شد. او که با سران به اصطلاح ملیون نیز آشنایی داشت، ماًموریت یافت تا بخارج از کشور رفته و در گروه های مخالف جمهوری اسلامی به منظور متلاشی کردن آنها نفوذ کند. در آن زمان شایع بود که دولت های خارجی مانند آمریکا، عربستان و عراق پول هایی در اختیار مخالفان جمهوری اسلامی گذاشته اند. این ماًموریت مانند ماًموریت های پیشینی که عباس در ساواک انجام داده بود، از دو جهت برای او سود بخش بود، از یکسو به وظیفه خود بعنوان ماًمور وزارت اطلاعات رژیم عمل می کرد، و از آنجا که نقش مخالف رژیم را در اپوزیسیون ها بازی می کرد، می توانست سهمی از پول های دریافتی از خارجیان را نیز نصیب خود کند. او در آغاز به علی امینی که نسبت فامیلی با وی داشت رو آورد، علی امینی نخست وزیر سابق از خاندان قاجار بود و در نتیجه وثوق الدوله را بخوبی می شناخت.[6] امینی در پاریس با کمک آمریکایی ها دفتری براه انداخته بود و مخالفین جمهوری اسلامی را گرد آورده بود ولی کاری از پیش نبرد. عباس چند صباحی بدنبال امینی راه افتاد، و مایل بود که حسابدار امینی شود، ولی سازمانی که علی امینی در پاریس براه انداخته بود پس از مدت کوتاهی بهم ریخت، و آمریکایی ها بجای او دکتر منوچهر گنجی[7] را که در آمریکا یک شیرینی فروشی بزرگ و موفقی را اداره می کرد به پاریس فرستادند. البته نقل و انتقال اموال این سازمان هم با دشواری انجام گرفت، چون امینی از پس دادن کلید های ساختمان و حساب های بانکی خود داری می کرد، که با فشار و واسطه چند تن این کار سرانجام به پایان رسید. امینی، به سفارش آمریکایی ها نزدیک به دوازده میلیون دلار از عربستان و عراق کمک مالی در یافت کرده بود. آگاهان می گویند که بخشی از این پول ها بدست شاهین فاطمی که گویا با امینی نسبت فامیلی داشت رسید، و دیگر خبری از آن پول ها در جایی شنیده نشد. امینی همیشه منکر دریافت پول از منابع یاد شده در بالا می شد. عباس، به سازمانی که ارتشبد آریانا تشکیل داده بود نیز نزدیک شد، بیشتر اعضای این سازمان از نظامیان بودند، و براندازی رژیم را از راه های نظامی جستجو می کردند.
برخی از افسران و افراد پیشین ساواک، که در آن سازمان بودند جلوی نفوذ عباس را گرفتند. دیری نگذشت که این سازمان هم برچیده شد و اعضای آن پراکنده شدند. عباس در این میان به سازمان نهضت مقاومت ملی ایران به رهبری شاپور بختیار نزدیک شد، ولی از بخت بدش هم خود بختیار، و هم چند تن از وزرای سابق کابینه بختیار و اعضای شورای نهضت، سابقه او را بخوبی می دانستند، و در نتیجه نتوانست نفوذی انجام بدهد. بگفته چند تن از آگاهان، یکی دو بار که نزد بختیار نامی از عباس برده شده بود، چهره بختیار دگرگون شد و با انزجار بسیاری از او بعنوان « جرثومه فساد» نام برده است.
عباس که بسیار تحقیر شده بود همواره و در همه جا به بختیار و اطرافیانش ناسزا گویی می کرد. چاپ کتاب خاطرات یکی از باز جویان پیشین ساواک بنام هوشنگ ازغندی، در سال 1375، در آمریکا که در آن از عباس و نقش او در رابطه با پرویز ثابتی نام برده بود، باعث شد که سازمان مجاهدین خلق، اطلاعاتی را که می گفتند از درون وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بدست آورده بودند، انتشار بدهند.[8] در این روزنامه مطالب زیر آمده است: « كمیسیون امنیت و ضد تروریسم شورای ملی مقاومت ایران به كمك پرویز ثابتی، « مقام امنیتی » رژیم شاه، وزارت اطلاعات، باندهای سلطنت‌طلب را به خدمت گرفته است چندی پیش با معرفی و تبلیغ كتابی به قلم هوشنگ ازغندی، سرشكنجه‌گر ساواك شاه و سرپرست تیمهای بازجویی از مجاهدین، در یكی از روزنامه‌های وابسته به بقایای سلطنت، نمود جدیدی از همدستی بقایای ساواك شاه با وزارت اطلاعات شیخ، بارز شد. چرا كه در این كتاب یاوه‌های تبلیغاتی وزارت اطلاعات رژیم آخوندی علیه مجاهدین، عیناً از زبان یك سربازجوی ساواك شاه، تكرار و باز نویسی شده است. در جستجوی منشأ این محصول دورگه كه البته بیشتر نشان از شیخ دارد تا شاه، حقایق بسیاری درمورد ارتباطات بقایای شاه با رژیم آخوندی بر مقاومت ایران آشكار گردید. از جمله براساس اخبار موثقی كه از درون رژیم دریافت كرده‌ایم، جلب همكاری و به خدمت گرفتن بقایای رژیم شاه، از مدتها قبل در دستور كار وزارت اطلاعات قرار داشته است. براساس این اخبار وزارت اطلاعات این طرح را از طریق باند ساواكیهای درون این وزارتخانه و به خدمت گرفتن ساواكیهای فراری در خارج كشور به ‌پیش برده است. در راس ساواكیهای خارج كشور پرویز ثابتی، (مقام امنیتی شاه)، كه مشاور مخصوص رضا پهلوی است، برای پیشبرد این طرح اشتیاق و آمادگی خود را برای همكاری فعال با وزارت اطلاعات نشان داده است. بر اساس گزارشهای مزبور، وزارت اطلاعات، ابتدا از طریق مزدوری به نام ساسان فر، كه در رژیم شاه یك وكیل ساواكی و در خارج كشور پیشكار پرویز ثابتی بود، به مقام امنیتی شاه نزدیك شد.ولی به‌زودی معلوم گردید كه پرویز ثابتی، خود در زمینهٌ ارائهٌ این‌گونه خدمات به رژیم بسیار مشتاق و آماده است. البته وزارت اطلاعات كه علاوه بر ساسانفر از همكاری كاظم جفرودی، (سناتور شاه و مقیم پاریس)، و علی راست بین، (عامل وزارت اطلاعات در پاریس و رئیس حزب رستاخیر شاه در دانشگاه تهران)[9]، نیز برخوردار بود، ابتدا قصد داشت برخی از باندهای سلطنت طلب و رضا پهلوی را به خود وصل كند و با ایجاد یك تشكل سلطنت طلب كه در كنترل خودش باشد، سایر باندهای بازماندگان شاه را تحت عنوان مذاكره، دیالوگ و… به‌خدمت بگیرد. اما از آنجا كه ایجاد یك تشكل نیازمند زمان بود و وزارت اطلاعات برای پیاده كردن طرحش عجله داشت، باید راه حل دیگری را جستجو می‌كرد. از اینرو با استخدام مهرداد خوانساری و « سازمان مشروطه خواهان خط مقدم » او، وسیلهٌ پیشبرد سریع طرح «مذاكره» با سلطنت طلبان را پیدا كرد. مهرداد خوانساری كه در ارتباط نزدیك با پرویز ثابتی قرار دارد، در جلسهٌ « مشروطه خواهان خط مقدم » كه در اواسط نوامبر گذشته در لندن برگزار شد، از تصمیم باندش برای برقراری دیالوگ با رژیم صحبت كرد و عملاً هم آنرا به مرحلهٌ اجرا گذاشت و از سوی دیگر وزارت اطلاعات، پس از دوره كردن بقایای رژیم شاه و به‌خدمت گرفتن باندهای مربوطه، درصدد گسترش طرح «مذاكره» و «اپوزیسیون سازی» در خط همكاری با رژیم برآمد. به این منظور، با استفاده از تجربیاتی كه از كاركرد باند ساسانفر به‌دست آمده بود، سراغ سایر طیفهای به اصطلاح اپوزیسیون، ازجمله میانه‌بازها و چپ ‌نماها رفت....» نشریه داخلی حزب پان ایرانیسم نیز در روزنامه رسمی خود از نقش عباس در جریانات انقلاب پرده بر می دارد و می نویسد :[10] « لازم است اضافه كنم، رمزی كلارك كه از یهودی های فراماسون عضو سیا و به عبارت دیگر مأمور مشترك آمریكا و انگلیس بشمار می رود، مدتی نیز رئیس دایره خاورمیانه در سیا بوده و در جریان فروپاشی ایران پس از ژنرال هویزر بار دیگر به ایران آمد، ولی این بار به اتفاق دكتر فرید زنجانی پسر آیت الله زنجانی دوستانشان را دلشاد ساختند...!! او روز 14 بهمن 1357 به پاریس می رود و با ناصر افشار كه مدیر كمیته « ایران آزاد » بود و از مأموران سرشناس و مخالف محمدرضا شاه به شمار می رفت ملاقات می كند.
ناصر افشار داماد (دوپن) بزرگ خاندان دوپن صاحب صنایع مهم در آمریكا و اروپا می باشد كه چون شاهنشاه حاضر نشد توصیه «سیا» را برای دادن كمیسیون كلانی جهت پالایشگاه تهران به او بدهند با قهر و غضب به اروپا رفت و كمیته « ایران آزاد » را بر پا كرد تا برای ایران آزادی دست و پا كند...!! این آقا نیز از آچار فرانسه های رمزی كلارك بود. رمزی كلارك در هتل ناپلئون در پاریس با قطب زاده و بنی صدر دیدار كرد و سپس در دفتر ساسانفر با داریوش فروهر ملاقات نمود.
ساسانفر وكیل دادگستری و عضو جبهه ملی و فرزند وثوق الدوله از زن صیغه ای می باشد. ایشان هم سری در میان سرهای فراماسون ها دارند رمزی كلارك مثل جن همه جا حاضر بود بویژه زمانی كه آقای خمینی در پاریس حضور داشت جمع كثیری از دولتمردان آینده و مردان انقلابی هم در پاریس به رتق و فتق امور مشغول بودند، از جمله كسانی كه رمزی كلارك در پاریس با ایشان ملاقات كرد آقای دكتر مبشری عضو سابق حزب توده و سپس طرفدار مصدق و وزیر دادگستری دولت مهندس بازرگان بود. آقای رمزی كلارك در اردیبهشت 1358 نیز یك بار دیگر به ایران آمد و شاهد و ناظر حضور شاگردان عزیزش در مسند های قدرت، وزارت و وكالت و ... بود و از این كه همه آنها وحدت كلمه « مرگ بر آمریكا » را پس از «مرگ بر شاه» هم چنان حفظ كرده بودند كلی شادمان شد و به یاران تبریك گفت و توصیه نمود تا زمانی كه شعار مرگ بر آمریكا بر زبان ها جاری است... اوضاع هم بر وفق مراد پیش خواهد رفت!! »
ایجاد اپوزیسیون ساختگی
جمهوری اسلامی که موفق شده بود بسیاری از مخالفین خود را با ترور و دیگر دسیسه چینی ها از میان بردارد، در نظر داشت که خود یک اپوزیسیون بظاهر مخالف تشکیل دهد، و عباس در پاریس مسئول این کار شد. او با بر گزار کردن چند میهمانی موفق شد که نزدیک بیست نفر از فرصت طلبان و سور چرانان سیاسی، که همگی بدنبال پول بودند را گرد آورد و جلسه ای در پاریس تشکیل دادند، و قرار بود برای رد گم کردن و فریب دادن دیگران، با کشورهای مخالف جمهوری اسلامی هم تماس هایی بر قرار کنند، و بنام اپوزیسیون در خواست کمک مالی بنمایند، وعباس ساختمانی را که در ناحیه 7 پاریس داشت با یک خط تلفن و فکس در اختیار این سازمان فرمایشی بگذارد، و خود در رهبری سازمان نقش داشته باشد، و بویژه میل داشت که مسائل مالی وحسابداری این گروه زیر نظر او باشد، و خود را دارای تجربه در این کار معرفی می کرد، ودیگران زیاد به این خواسته او رغبت نشان ندادند، از همین جا اختلافات آنها آغاز شد، و این اولین و آخرین جلسه این گروه بود. با هشیاری پلیس فرانسه که مراقب این نوع گرد همایی ها بود، بساط عباس بهم ریخت، و این مسئله در همان زمانی اتفاق افتادکه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در حال فعال کردن عوامل خود در گوشه و کنار جهان بود.

ادعای جانشینی داریوش فروهر

در آذرماه 1377خورشیدی پس از کشته شدن فجیع داریوش فروهر و همسرش پروانه، بدست مامورین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، عباس در پاریس یک مجلس ختم خصوصی بیاد بود آنان بر گزار کرد، و پس از چند روز با درج یک آگهی در روزنامه کیهان لندن، خود را جانشین داریوش فروهر نامید، ولی پس از درج این آگهی مورد اعتراض و حتی تمسخر بازماندگان جبهه ملی و حزب ملت ایران قرار گرفت. عباس، سهام قابل توجهی از روزنامه کیهان را خریداری کرده بود، تا بتواند از این راه به درج و پخش اخبار مورد نظر خود بپردازد. او روی پشتیبانی برخی از اعضای سابق جبهه ملی حساب می کرد، و با ترتیب دادن چند میهمانی و وعده و وعید در نظر داشت این مقام رهبری حزب را از آن خود نماید. لازم بیاد آوری است که از حزب ملت ایران چیزی جز نام آن بر جای نمانده بود، ولی رژیم جمهوری اسلامی همواره در نظر داشت، احزاب و گروههای سیاسی بازمانده از دوران پیش از انقلاب اسلامی را، که در براندازی رژیم محمد رضا شاه با آیت الله خمینی همکاری نموده بودند، و بازماندگان کنونی آنان که بنام ملی - مذهبی در جامعه ایران شهرت یافته بودند، را به گونه ای از میان بردارد و یا آنان را بی اعتبار سازد، و اداره آنان را بدست عوامل خود بسپارد، و این اقدام عباس بی تردید در هماهنگی با مسئولین رژیم در تهران بوده است.

فصل سوم

سوء استفاده از عنوان وکالت در فرانسه

عباس خود را همه جا وکیل و استاد دانشگاه معرفی می کند، وی با اخذ یک لیسانس حقوق از دانشگاه تهران و بدون هیچ تشریفاتی پروانه وکالت را بدست آورد، در حالیکه در عمرش حتی یک پرونده را وکالت نکرده است، و این عنوان برای او تنها یک کارت ویزیت می باشد. عباس در تمامی عمرش تاکنون کار نکرده است ، و در واقع بجز خرید و فروش زمین و ساختمان کار دیگری انجام نداده است. او می گوید که در سال 1962 از کشور فرانسه مدرک دکترای حقوق گرفته است، و از سوی دیگر مدعی است که مدت 25 سال در کشور فرانسه بوکالت اشتغال داشته واکنون بازنشسته شده است. در حالیکه کسانی که عباس را از نزدیک می شناسند می دانند، که هنوز پس از گذشت پنجاه سال رفت و آمد و اقامت در کشور فرانسه ، مشکل زبان فرانسه دارد، و برای انجام کوچکترین کاری نیاز به مترجم دارد، بنابراین بدلیل مشکلات زبان و عدم شناخت مقررات پیچیده حقوق فرانسه هرگز توان چنین کاری را نداشته است. وکیل شناخته شدن او در فرانسه تنها با ارائه کارت وکالت ایران به کانون وکلای فرانسه انجام شده است، و بهمین دلیل در مدتی که در فرانسه عنوان وکالت را داشته است هرگز عملاً وکالتی نکرده است، و اسماً وکیل بوده است، و حتی از مزایای کانون وکلا که به وکلای بیکار و بی پرونده داده می شود بر خوردار شده است، و هم اکنون پس از رسیدن به سن باز نشستگی این کمک را که ماهانه 700 یورو می باشد به عنوان حقوق باز نشستگی در یافت می کند.
در سند زیر که در کانون وکلای شهر پاریس ثبت شده نشان دهنده این واقعیت می باشد.
(سند پیوست ملاحظه شود).
[11] برابر فهرست نام وکلای پاریس در حال حاضر عباس وکیل افتخاری است. و در همین فهرست می بینیم که در قسمت تخصص و تجربه، چیزی نوشته نشده است، و به این معنی است که یا دارای تخصص و تجربه نمی باشد و یا اینکه تخصص و تجربه ایشان مورد شناسایی کانون وکلای پاریس نیست.
در بخش حوزه فعالیت، کشور سوئیس [12]، درج شده است، و در بخش زمینه فعالیت روابط بین المللی نوشته شده ، و در بخش زبان تنها زبانهای فارسی و انگلیسی دیده می شود. این نکته ها هر یک پرسش برانگیز است ، برای اینکه در سوئیس اکثریت فرانسه زبان می باشند و زبان فرانسه جزو زبانهای رسمی آن کشور می باشد، حال کسی که ادعا می کند دکترای حقوق را در فرانسه گرفته است، چرا هیچ اشاره ای به این زبان نشده است؟ ! تاریخ ثبت نام یا تاریخ سوگند وکالت او روز شنبه اول ژانویه 1972 می باشد.
افشا گری کسرا وفاداری
کسرا وفاداری اززرتشتیان ایرانی و خواهر زاده همسر عباس بود. وفاداری در دانشگاه (Nanterre) در حومه پاریس استاد رشته ایرانشناسی بود و مدتی هم مدیر انجمن زرتشتیان فرانسه بود که خاله اش در پاریس به ثبت رسانده بود. عباس میانه خوبی با او نداشت و ماجرا بر می گشت به سال 2002 میلادی، که عباس برای آغاز ماًموریت نفوذ در انجمن های فرهنگی که باو واگذار شده بود، بدنبال فراهم کردن زمینه ها و ابزار لازم برای این کار می گشت، و در نظر داشت که با ترجمه یکی از بخش های کتاب گاتهای زرتشت، از زبان اوستایی به فارسی، خود را برای نخستین بار اوستا شناس و پژوهشگر دین زرتشتی و فرهنگ دوست به مردم معرفی نماید، ولی وفاداری پرده از ماجرای وی برداشت، و چون می دانست که عباس هیچ آشنایی به زبان اوستایی ندارد و اصولاً میانه ای با کار های فرهنگی ندارد، و بیشتر دلبسته به خرید و فروش زمین و ساختمان است در پی جستجو بر آمد، و دریافت که عباس از شخصی بنام رهام اشا ساکن فرانسه، که پژوهشگر زبانهای باستانی است یاری گرفته وگویا با پرداخت پولی بوی این بخش از کتاب را از زبان اوستایی ترجمه کرده و بنام خود در فرانسه و سپس در ایران چاپ و انتشار داده است، وبرای تبلیغ کارش بطور رایگان به مردم هدیه می کرد.
عباس ازاین افشاگری خشمناک شد و کینه وفاداری را به دل گرفت، و با کمک چند تن از اطرافیانش بدون اطلاع وفاداری یک جلسه فوق العاده انجمن در منزلش بر پا کرد و او را از مدیریت انجمن زرتشتیان پاریس بر کنار کرد ، و باو تهمت زد که مبلغ سی هزار فرانک از پولهای انجمن زرتشتیان را دزدیده است، در این توطئه همسر عباس که خاله وفاداری بود نیز دست داشت. کسرا وفاداری در 17 ماه مه در یک ماجرای مشکوک بدست یک ایرانی 42 ساله بنام مهدی شادی کومله، در پاریس ساعتی پیش از سفرش به ایران با ضربات کارد از پای در آمد، دختران وفاداری معتقدند که پدرشان بدست عوامل جمهوری اسلامی کشته شده است. عباس در همه جا از وفاداری بدگویی می کرد و او را متهم بداشتن افکار کمونیستی می کرد ، و حتی پدر وفاداری را که سال ها پیش درگذشته بود نیز دیوانه می نامید، و می گفت که در دوران شاه، هر گاه پدر وفاداری بر سر سهم آب در دهات مشکلی پیدا می کرد، به ژاندارمری و دادگستری شکایت می کرد، در صورتیکه اگر عاقل بود می توانست بی در دسر با دادن رشوه مسئله را بنفع خود حل کند.!

فصل چهارم

نفوذ در انجمن های فرهنگی
یکی ازوظائف عباس، شناسایی سازمانها و انجمنهای فرهنگی مخالف جمهوری اسلامی است، او پس از شناسایی، به آنها نزدیک می شود، و در پوشش پیشنهاد کمک های مالی برای پیشبرد کار شان درآنها نفوذ می کند، و سپس با تفرقه اندازی در میان اعضاء، آنان را نسبت یکدیگر بدبین می نماید و آن سازمان را از هم می پاشد. او پس از آنکه ماًموریت خود را در فروپاشی گروههای سیاسی انجام داد، ماًموریت یافت که در انجمن های فرهنگی نفوذ کرده و زمینه لازم برای متلاشی کردن آنها فراهم سازد.
یکی از ویژگیهای عباس پذیرش هر نوع دین و مذهب و ایدئولوژی در پیشبرد کار هایش می باشد، او می تواند در یک زمان پیرو همه ادیان روی زمین باشد و برای هریک از آنها، پوشش و نام و پیشینه مناسب را نیز فراهم می آورد. در جاییکه با مسلمانان روبرو می شود، از نام حضرت عباس بهره می گیرد، و وابستگی اجداد مسلمان و شیعه اثنی عشری اش راهگشای کار است، در جاییکه بنام پیروی از زرتشت بدنبال داد و ستد و سود جویی است، نام آبتین را بر خود می گذارد، و از زرتشتی زاده بودن همسر دومش بهره مند می شود. بی شک نزد بهائیان آیینه تمام عیاری از حضرت عباس افندی می شود، و در محافل فراماسونری هم از پیشینه پدر و عمویش، استادان لژ های گوناگون فراماسونری بهره مند می شود.

نفوذ در ایرانیکا و بهائیان
پس از فروپاشی رژیم پادشاهی در ایران، دکتر احسان یار شاطر استاد دانشگاه، مانند بسیاری از ایرانیان به خارج از کشور کوچ کرد، و در بیرون از کشور به پژوهش در زمینه ی فرهنگ ایران زمین پرداخت. دکتراحسان یار شاطر، بنیانگذار و سرپرست دانشنامه ایرانیکا است، این دانشنامه با پشتیبانی دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک، به زبان انگلیسی به چاپ می رسد.
تا امروز13 جلد از آن بچاپ رسیده و حجم این دانشنامه به 45 جلد خواهد رسید. جلد اول این مجموعه در سال1361، به چاپ رسید. هیئت ویراستاران و مشاوران آن بیش از چهل نفر می باشند. احسان یار شاطر در یک خانواده سابقاً یهودی که بهائی شده اند، در شهر همدان به دنیا آمد. در اندیشه او دین گرایی جایگاه ویژه ای دارد، و بهمین دلیل بیش از سی و پنج صفحه از دانشنامه ایرانیکا را به بهائیت اختصاص داده است. او در سال 1354 نخستین دانشنامه بنام (ایران و اسلام) را در بنگاه ترجمه و نشر کتاب در تهران بچاپ رساند، این کتاب ترجمه و تکمیل فارسی دایرة المعارف اسلام می باشد. مدخلهای این کتاب بر اساس حروف الفبا تنظیم شده است، آخرین جلد آن که جلد 11 بود، در سال 1370به چاپ رسید، وهم اکنون در کتابحانه ها از جمله ، دانشگاه پیام نور قم مورد استفاده می باشد. هدف دانشنامه ایرانیکا آنطور که در آغاز کار گفته می شد، یک کار فرهنگی بوده است، ولی با گذشت زمان بنظر می رسد که وابستگی گروهی و مسلکی مسئولین، جایگزین اهداف ملی و فرهنگی شده است. بیشتر کارکنان ایرانیکا را بهائیان تشکیل می دهند، و ضمن برخورداری ازیک شغل مناسب و درآمد کافی در خارج از کشور، از امتیازات دیگری مانند مسافرت و شرکت در میهمانی ها و جشن های پرهزینه نیز بهره مند شده اند. [13] رژیم جمهوری اسلامی که از نفوذ بهائیان در ایرانیکا آگاه شده بود، برای داشتن دستی در این سازمان به تکاپو افتاد، و عباس ماًموریت یافت تا دست رژیم در ایرانیکا باشد. او بعنوان کمک به ایرانیکا نزدیک شد، و بطوریکه چند سال است که با بودن چند بهائی سرشناس و همکار و دوستان یار شاطر در فرانسه، جمع آوری پول برای ایرانیکا به او سپرده می شود.
عباس از شیفتگان فراموشخانه ها و کارهای پنهانی و فرقه گرایی است. او بخوبی می داند که از این راه می توان، بدون داشتن شایستگی و کوشش زیاد، با زد و بند به قدرت و پول رسید، برای او پذیرفتن هر دین و آئینی برای رسیدن به خدایش که پول است نه تنها مجاز، بلکه واجب است. برای او زرتشت، یهودیت، اسلام، بهائیت و یا فراماسونری یا هر دین و آئینی فرقی ندارد. پیوستن او در زمره دوستداران ایرانیکا به هدف نزدیکی با نخبگان و ثروتمندان جامعه بهائیت بوده است .او بار ها روش های سازمانی یهودیان و بهائیان را ستوده است، البته ستایش او همواره در زمینه موفقیت های مادی آنان بوده است. عباس برای نزدیک شدن هر چه بیشتر به ایرانیکا، با توافق قبلی با رژیم اسلامی ، در ژوئن 2007، درمیهمانی ایرانیکا در نیویورک حاضر شد، و چکی به مبلغ پانصد هزار دلار به ایرانیکا داد.
[14].(سند پیوست ملاحظه شود) پس از این بذل و بخشش، عباس بدون هیچ پشتوانه علمی، فرهنگی و اداری به عضویت هیئت مدیره ایرانیکا در می آید. و زندگینامه ا ی از این شخص در ماهنامه شماره(27) ایرانیکا بزبان انگلیسی درج شده است، که گویا تنها ترجمه اظهارات فارسی عباس می باشد. و این یکی از اشتباهات جبران ناپذیر مسئولین ایرانیکا بشمار می رود، و به وجهه این سازمان پژوهشی آسیب خواهد رساند. در این زندگینامه ایشان یک پژوهشگر دین زرتشتی، مترجم بخشی از کتاب گاتهای زرتشت، و اوستا شناس و یک وکیل حرفه ای، که هشت سال نیز استاد دانشگاه ملی در ایران بوده، و مدت 25 سال نیز در کشور فرانسه به وکالت پرداخته، و دارای دکترای رشته حقوق در سال1962 از کشور فرانسه می باشد، معرفی شده است.
در این کتاب با ارائه اسناد و مدارک مستند ثابت شد، که همه این گفته بی پایه و اساس می باشد. و ایرانیکا بدون هیچ تحقیق و بررسی اقدام به چاپ چنین زندگینامه ای کرده است. آیا هر کس که به ایرانیکا پول کلانی بپردازد، می تواند از محبت مسئولین بر خوردار شود، و یک شبه ره صد ساله را طی کند، و از پیشینه علمی و فرهنگی و اداری پرباری برخوردار شود؟ و آیا دانشنامه ایرانیکا که گفته می شود که از گروهی پژوهشگر، دانشمند، دانا، و خردمند تشکیل شده است، هر گفته ای را بسادگی و بدون هیچ پژوهشی باور می کند و به چاپ آن اقدام می نماید؟. پس چگونه می توان، بسیاری داده های تاریخی و فرهنگی ایران را که پیشینه چند هزار ساله دارند، و در دانشنامه ایرانیکا پژوهش و بچاپ رسیده اند را درست دانست ؟ آیا می توان ، سی و پنج صفحه، پژوهش های ایرانیکا را در باره حضرات باب و بها الله، که در 160 سال پیش می زیسته اند باور کرد؟ ، وهمین طورافسانه پذیرش اسلام از سوی ایرانیان با آغوش باز را در 1400 سال پیش پذیرفت [15]؟ درحالیکه ایرانیکا و پژوهشگرانش، نمی توانند در قرن بیست و یکم، پیشینه عباس ساسانفر را که هنوز در قید حیات است بدرستی بازگو کنند.

نفوذ در تاجیکستان در پوشش مراکز فرهنگی

پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی و از نخستین روزهایی که کشورهای پارسی زبان در جستجوی بارور ساختن آرزوهای خود، برای آزادی و آزادگی مردمان بودند، رژیم جمهوری اسلامی به جای آن که دست دوستی به سوی آنان دراز کند، بر آن شد که با فرستادن آخوند و پول و کتاب های اسلامی، مردم را فریفته و با تشکیل حزب الله و دیگر نام های فریبنده مانند جنوب لبنان پایگاهی در این کشور ها بر پا کند. از آنجا که دولتمردان تاجیک هشیار بودند که عمال سفارت جمهوری اسلامی نتوانند به تبلیغات اسلامی دست بزنند، و بدین جهت سخت مراقب رفتار آنان بودند، جمهوری اسلامی تدبیر دیگری اندیشید، و بر آن شدند که از عباس که در پاریس بسر می برد و چند سالی بود که در پوشش انجمن زرتشتی فعالیت می کرد و در تفرقه افکنی تجربه آموخته بود، برای نفوذ در تاجیکستان بهره گیرند.
در سال 2002 که رئیس جمهور تاجیکستان برای یک بازدید رسمی به پاریس آمده بود عباس موقع را مغتنم شمرد، تا به ایشان نزدیک شود، و برای اینکار به یکی از ایرانیان مقیم پاریس که با تاجیکان روابط نزدیکی داشت، پیشنهاد کرد که ترتیبی بدهد که رئیس جمهور تاجیکستان را برای یک سخنرانی و پذیرایی به خانه عباس بیاورند. ولی مقامات امنیتی فرانسه که عباس را درجریان تشکیل اپوزیسیون ساختگی شناخته بودند، آن را به صلاح ندانستند، در نشستی که در سالنی یونسکو انجام شد، رئیس جمهور تاجیکستان به دشواری های سال های آغاز استقلال آن کشور اشاره کرد و گفت وقت آن است که ایرانیان آریایی نژاده در این روزهای سخت ما را یاری دهند. پس از پایان سخنرانی، عباس در گوشی به همان ایرانی گفت، آماده است چنانچه ریاست جمهور موافق باشند یک مرکز فرهنگی در تاجیکستان بسازد، و بلافاصله خود را به رئیس جمهور تاجیکستان نزدیک کرد، وایشان آن را پذیرفتند . دولت تاجیکستان زمین این مرکز را به طور رایگان در اختیار عباس گذاشت، و او ماًموریت خود را با ساختن ساختمان مرکز دوشنبه پایتخت تاجیکستان را آغاز کرد، و با توجه به هزینه نا چیز ساختمان، وبرای اینکه با آزادی بیشتری بتواند به شهرهای تاجیکستان برود، موافقت تاجیکستان را برای ساختن مرکزی در شهر خجند نیز گرفت. عباس که در زمینخواری کارکشته بود، تصمیم گرفت که بساط زمینخواری را در کشور نو پای تاجیکستان نیز براه اندازد و بر ثروت خود بیافزاید. و بخوبی می دانست که در آنجا دیگر مشکل زبان هم ندارد، و می تواند مشکلات احتمالی پیش آمده را ، مانند ایران با پرداخت پول و رشوه از سر راه بردارد.

شرکت های اجاره مسکن و انجمن های زرتشتی
عملکرد جمهوری اسلامی در درازای سی سال، رویگردانی مردم و بویژه جوانان از دین اسلام را با ابعاد گسترده ای در پی داشته است، و گرایش روز افزون مردم به آیین زرتشت و فرهنگ ایران، مسئله ای است که رژیم جمهوری اسلامی از آن وحشت دارد، و قصد دارد که اداره این جریان را نیز در اختیار خود بگیرد، و با ایجاد انجمن های ساختگی بدست ایادی خود، ضمن شناسایی و سرگرم کردن و در پایان دلسرد کردن ایرانیان می خواهد این جنبش را نیز نابود ویا کنترل آنرا بدست گماشتگان کهنه کار استعمار، که بخدمت جمهوری اسلامی در آمده اند بسپارد، و این کار را به عباس سپرده است. او هم در برابر خوش خدمتی هایی که برای رژیم اسلامی انجام داد ، موافقت فروش مقداری از زمین هایی را که در گذشته تصرف کرده بود گرفته، و توانست بتدریج مبلغ بیست میلیون دلار از ایران خارج کند.
(سند پیوست ملاحظه شود) [16] او در آپریل 2002 یک شرکت اجاره مسکن در فرانسه با سرمایه دو میلیون یورو به ثبت رسانید. و با این پول یک قصر قدیمی را خریداری و شایع کرد که می خواهد محلی برای آموزش های زرتشتی و تربیت موبد بنا نماید. کارهای نو سازی آن به پایان رسید ولی از وعده یی که داده بود دیگر خبری نشد. لیکن در برخورد هایی که با ایرانیان داشت، از اطاق های بیشمار و ترتیب دادن میهمانی ها درآن سخن می گفت. به دنبال این سخنان ضد و نقیض، معلوم شد که عباس این کاخ را به نام یک شرکت اجاره مسکن خریداری کرده است. قانون مربوط به شرکت های اجاره مسکن، برای ایجاد تسهیلات برای کسانی وضع شده است که به خرید و فروش و یا به قصد اجاره ملکی را خریداری می کنند، تا بتوانند با بهره گیری از تسهیلات قانونی آن کارهای خود را انجام دهند، و از پرداخت مالیات ها معاف شوند، و از سوی دیگر اگر بخواهند ملک را اجاره دهند بتوانند همه ی هزینه های مربوطه شامل تعمیرات، مدیریت و باز سازی و نگهداری ساختمان را از درآمد آن کسر نموده، و در پایان نسبت به آنچه می ماند مالیات بر در آمد را به پردازند. عباس این کاخ را به اجاره انجمن زرتشتی که همسرش مدیر آن است در آورده، و خود و خانواده اش اداره امور آن را در دست گرفته اند، و از دولت برای این مرکز دینی کمک های مستمر دریافت می کند. با بررسی که به عمل آمد از تاریخ 2002 تا کنون با وجود آن که کارهای بازسازی آن انجام شده و عملا از آن استفاده می کند، هیچگونه بیلانی به دولت داده نشده است، در حالی که این شرکت ها بایستی بیلان سالانه خود را به اداره مالیات ها اعلام کنند.
( سند پیوست ملاحظه شود)[17] از سوی دیگر انجمن های دینی در بسیاری از موارد از کمک های دولتی نیز برخوردار می شوند، از جمله استخدام کارمند و کارگر و هزینه های ساختمانی و معافیت از پرداخت مالیات خرید وسایل و مواد خوراکی و بنزین اتومبیل و غیره، و کافیست که چند نامه از طریق پست به آدرس این انجمن برسد، و چند جلسه و گردهمایی در این محل ها انجام شود، و یا جشنی گرفته شود، و دیگر کار ها خود بخود رو براه خواهد شد. عباس درآگوست 2006 در خیابان ویکتور هوگو، در بخش 16 پاریس، ساختمانی را به ارزش پنج میلیون و سیصد و پنجاه هزار یورو، در کادر شرکت اجاره مسکن خریداری کرد، و با هزینه یی بیش یک میلیون یورو کار های بازسازی آن را انجام داد و در یک آپارتمان آن ساکن شده است.
(سند پیوست ملاحظه شود)[18] عباس برای تهیه مقدمات سود جویی از راه انجمن سازی، در ماه اکتبر 2006، دوازده نفر را از چند کشور به یک گرد همایی در فرانسه دعوت کرد. نخست در این گرد همایی، اعلام کرد که قصد دارد ساختمانی را که در پاریس خریداری کرده است در اختیار انجمن زرتشتی که باید تشکیل شود قرار دهد.
او با شناختی که از دعوت شدگان داشت در نظر داشت که خود مدیریت بی قید و شرط انجمن را بدست آورد، این گرد همایی پنج روز بدرازا کشید. روز پنجم یکباره تعهد خود را در واگذاری ساختمان خریداری شده زیر پا گذارده و ناگزیر گردهمایی بدون کوچکترین تصمیمی به پایان رسید. ولی برای پیشبرد کارش به مشکلاتی برخورد کرد، و پس از چند ماه ناچار شد که یکبار دیگر کسانی را بعنوان سیاهی لشکر جمع کند.
در ژانویه سال 2007، میلادی در دومین گرد همایی بیست نفر دعوت شدند ،که به مدت سه روز بدرازا کشید و در این مدت پیش نویس اساسنامه نوشته شد ، ولی این انجمن با کار شکنی و مخالفت صریح عباس به ثبت نرسید. پس از نشست دوم عباس دریافت که با اساسنامه ای که نوشته شده بود نمی تواند انجمن را در اختیار کامل خود داشته باشد. بنابراین بفکر تاًسیس انجمن دینی افتاد و خود بتواند همه امور آنرا در دست داشته باشد. و چون برابر مقررات کشور فرانسه ، تشکیل انجمن های دینی نیاز به امضای حداقل سی نفر می باشد، بنابر این در یک نشست موفق شد امضاء های لازم را جمع آوری کند. عباس برای فریب مردم چنین شایع کرده بود که می خواهد ساختمان هایی را که خریداری کرده است، با همه ثروتش که از راههای خلاف بدست آورده را در راه زرتشت وقف نماید، او در سر نقشه بدست گرفتن رهبری زرتشتیان جهان را می پروراند. در حالیکه اسناد موجود خلاف ادعایش را ثابت می کند. و نشان می دهد که این ساختمان را به انجمنی بنام «پژوهش های جهانی زرتشتی» که خود و خانواده اش مدیر و مالک آن هستند، اجاره داده و اجاره در یافتی از انجمن را به حساب شرکتش واریز و از سوی دیگر بابت هزینه های انجمن از جمله اجاره آن از دولت فرانسه کمک های سالانه قابل توجهی در یافت می کند.
(سند پیوست ملاحظه شود)[19]
عباس در اینگونه کار ها سابقه طولانی دارد، او پیشتر برای پوشش کار های خلاف خود درتاریخ اکتبر 2002، یک شرکت اجاره مسکن با سرمایه ده هزار یورو در فرانسه به ثبت رسانده و یکنفر اسپانیایی را هم شریک خود کرده است.
(سند پیوست ملاحظه شود).[20]
در این سند که در کشور فرانسه به ثبت رسیده نام شرکت و نام شریک اسپانیایی او دیده می شود. در خلاصه وضعیت مالی این شرکت، با گذشت نزدیک به پنج سال هیچ نوع بیلانی ارائه نشده است، که خود نشان دهنده مشکوک بودن این نوع کار ها می باشد. این شریک وی 44 سال سن دارد، و اصولاً این شراکت نیز مشکوک بنظر می رسد. البته مدارکی در زمینه، زمین بازی و داد و ستد های عباس در اسپانیا نیز بدست آمده است.
(سند پیوست ملاحظه شود)[21]
در این سند باز هم نام همان شریک اسپانیایی اش نیز دیده می شود، که در روزنامه رسمی استان مالاگا (اسپانیا) در تاریخ هفتم سپتا مبر 2005، در صفحه 82 تحت شماره 171 به ثبت رسیده است.
در این سند نام های، مهر افزون فیروز گر، همسر ظاهراً زرتشتی عباس و ارشیا مهرابی نژاد، دختر همسر عباس نیز دیده می شوند. گفته می شود که عباس در آنجا نیز ظاهراً یک شرکت اجاره مسکن بنام انجمن زرتشتی راه انداخته است، و شنیده می شود که رفت و آمد های مشکوکی با برخی از اشخاص دارد ، حال باید منتظر شد، تا آینده روشن نماید، که عباس در اسپانیا در جستجوی چه هدفهایی می باشد!.

فصل پنجم

سخن پایانی
در درازای دو سده، که سرزمین ایران میدان تاخت و تاز، کشت و کشتار تازیان، و از میان بردن زبان و فرهنگ ایران زمین بود، بادیه نشینان مهاجم از هر نامردمی فرو گذار نکردند. ایرانیان شکست خورده ی میهن پرست، برای پایان دادن به این رفتار های اهریمنی تازیان در گوشه و کنار کشور، به پا خاستند وبا از جان گذشتگی تازیان را از این سرزمین راندند، به گونه یی که در پایان سده ی چهار همه ی سرزمین های ایرانی از آنان پس گرفته شد.
هنوز مردم ایران زمین آرامش خود به دست نیاورده بود، که ترکان در ایران به ترکتازی پرداختند و هر چه در سر راه خود یافتند ویران کردند. شوربختانه می بینیم پاره یی از جنگ آوران ایرانی چون ابومسلم و افشین ندانسته به سود بیگانگان شمشیر کشیدند، و در پایان هم بدست همین دشمنان از پا در آمدند از این بدتر اندیشمندان و نویسندگان و سرایندگان ایرانی به در بار و دستگاه تازیان و ترکان راه یافتند، و زمینه ساز برجایی و پایداری آن ها شدند، و از همه بدتر و ناشایسته فرزندان شیخ صفی الدین، با نا راستی و دروغ و دستکاری اسناد تاریخی خود را وارث ویرانگران ایران خواندند، و دانسته و یا ندانسته برای پایندگی خود، به رواج فرقه گرایی و خرافه پرستی همت گماشتند، و از ریختن خون ایرانیان در این راه دریغ نکردند.
در همین دوره که بیگانگان گواه نا بسامانی اندیشه ی آنان شدند، روس ها از شمال و پرتغالی ها و پس از آن انگلیسی ها از جنوب خوان گسترده و خانه ی ویرانه، و فرمانروایانی بی تدبیرو ناشایسته دیدند، یکی پس از دیگری بر ایران زمین تاختند و این کشور را پاره پاره کردند، به گونه یی که در پایان دوره ی ننگین قاجار چیزی نمانده بود که نام این کشور از روی نقشه ی جهان محو شود. به وارونه پاره یی از نویسندگان که می گویند: بیگانگان چندی بر سفره ی ما نشستند و رفتند، آن ها نه تنها نمک خوردند نمکدان را هم شکستند، به گونه یی دیگر، آن ها نه تنها از این کشور نرفتند، بلکه داراک مردمان را نیز گرفتند، زبان و فرهنگ ایرانیان را به ویرانی کشیدند و در همین سر زمین ماندند، و خود را سید و سرور و ایرانیان را موالی و نوکر خواندند. چگونه است، مردمی که درفش دانش وفرهنگ جهانی را بر چکاد دماوند افراشته بودند، و در گذشت، جوانمردی، پیمانداری وهمبستگی زبانزد جهانیان بودند، چنان به سیه روزی افتاد ند که بسختی می توان آنان را فرزندان نیاکانشان نامید.
ناسپاسی و سفله پروری بیدادیست که بر این سرزمین اهورایی رفته است، در حالیکه مردم کشورمان، یکی از سیاه ترین روزهای تاریخ خود روزگار می گذرانند، جماعت قوادان ، دلقکان و قاشق به کمر بستگان، بی هیچ دغدغه خاطری، همدست بیگانگان شده و سود خود را در آن می جویند. و هستند سفله دلانی که با گرد آمدن به دور سفره این سفله نهادان، به آنان اجازه می دهند، که با بی شرمی هر چه بیشتر در نابودی تاریخ و فرهنگ ایران گام بردارند.
ایرانیان فرزانه و میهن دوست، هنگام آن فرارسیده است که دیده بگشاییم، و خویشتن خویش را در یابیم، و بجای سود جویی های زود گذر،که این طُرفه های معجون، نمونه بارز آن می باشند. در راهی گام برداریم که فرزندانمان نه تنها از رفتار نا ستوده ی ما ننگ نداشته باشند، بلکه آنان نیز در راه والایی و شکوه ایران زمین و فرهنگ گهر بارآن بکوشند، تا دوباره ایران زمین چون گذشته ی درخشا نش گهواره ی دانش و بهزیستی گردد.
پاینده باد ایران و ایرانی

پیوست ها و پانویس ها

India Office and Records:L/P&S/20/227

1

مستوفی، ج 1، ص ، 93، ج 3 ص 276؛ بامداد، ج 1، 99-94، ج 3، صص 286 و 324؛ صفایی، صص 8-7.

2


3


4


5

البته کسان دیگری هم از جبهه ملی بدیدار خمینی رفتند، و یا استفای خود را تقدیم کردندویا سهمی به امامشان پرداختند، ازجمله این آقایان، یکی هم دکترعبدالرحمن برومند از جبهه ملی بود که ظاهراً برای ترتیب دادن ملاقاتی میان شاپور بختیار و خمینی به پاریس رفت، این ملاقات هرگز سر نگرفت چون خمینی شرط ملاقات را استعفای بختیار قرار داده بود.برومند ثروتمند بود و تا پس از انقلاب به ایران بازنگشت و در پاریس ماندگار شد، وهنگام دیدار با خمینی بیست میلیون فرانک فرانسه، چیزی معادل سه میلیون دلار در آن زمان ، سهم امام را نقداً پرداخت، وی چند سال بعد روز بیست و نهم فروردین ۱۳۷۰ در پاریس با دشنه چاقو کشان امام از پای در آمد، و یارانش گفتند که برومند پیشاپیش هزینه کشته شدنش را به جمهوری اسلامی پرداخت.

6

علی امینی نوه دختری مظفر الدین شاه قاجار و پسر امین الدوله است . وثوق الدوله پدر عباس، که رابطه نسبی با علی امینی داشت، از طریق ازدواج چهار دختر خود با خانواده های امینی و اعلم و مصدق و خواجه نوری، دارای نسبت سببی نیز گردید.

7

وزیر پیشین آموزش و پرورش در دوران پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی.

8

این اطلاعات هنوز روی سلیت اینتر نتی این سازمان به نشانی زیر دیده می شود.http://iran-efshagar.com/noorizadeh/noorizadeh_shora_p.htm

9

علی راست بین هنوز از همکاران بسیار نزدیک عباس در فرانسه می باشد.

10


11

نشانی اینترنتی این سند که در تار نما ی کانون وکلای پاریس در ج شده است.
http://www.avocatparis.org/AvocatParis/Eannuaire/Resultat2.aspx?cnbf=31437

12

لازم به یاد آوری است که کسانی در کشور سوئیس می توانند وکالت نمایند که دارای ملّیت سوئیسی باشند، و چون عباس دارای ملّیت سوئیسی نبوده و از سویی با داشتن مشکلات زبان و عدم شناخت موازین حقوقی نتوانسته پروانه وکالت در سوئیس یگیرد .

13

در میهمانی ماه ژوئن 2007 در نیویورک از فرح پهلوی، شهبانوی پیشین ایران نیز دعوت شده بود، و ایشان هم پیراهنی از خودشان برای فروش به نفع ایرانیکا هدیه کردند. در سپتامبر 2006 نیز در سویس در یک میهمانی دیگر، از اردشیر زاهدی داماد و وزیر و سفیر پیشین محمد رضا شاه پهلوی، نیز دعوت شده بود، و گفته شد ایشان هم مبلغی پول برای کمک به ایرانیکا پردا خته بودند ولی رقم آن پول اعلام نشده است. دعوت از مقامات رژیم پادشاهی در سال های اخیر در پی شایعاتی که از نزدیکی ایرانیکا با رژیم جمهوری اسلامی سخن گفته می شود انجام می پذیرد، و بنظر می رسد که دست اندر کاران ایرانیکا، با این دعوت ها ،می خواهند بگونه ای این شایعات را بی پایه نشان دهند.

14

Center for Iranian studies-Newsletter-vol 19- N.1 SIPA. Columbia University New York



15

در پی سخنرانی دکتر معزی و دکتر دباشی، دو نفر از استادان وابسته به دانشنامه ایرانیکا اعزامی از ایران، در بخش فارسی رادیوی بین المللی فرانسه در دی ماه 1379 خورشیدی، برابر با دسامبر سال 2000 میلادی، موج اعتراض گسترده ی ایرانیان را به دنبال داشت . در این سلسله برنامه ها این استادان ایرانیکا بی آنکه برای سخنان خود به کتاب و یا سندی اشاره کنند، گفتند که :« مسلمان شدن ایرانیان چندان از روی اجبار و ترس از شمشیر اعراب نبود. ایرانیان با میل باطنی به معنویت اسلام صادقانه روی آوردند، و نام چند تنی را هم آورده شد و سپس افزودند که اعراب نه فشار آوردند و نه تبلیغ کردند ، گروهی هم برای اینکه جزیه ندهند مسلمان شدند، و از زبان کسی هم گفتند که اگر اسلام در آسمان باشد ایرانیان در پی آن به آسمان میروند. و در باره نقش زبان عربی در تکامل زبان فارسی داد سخن دادند و گفتند که اعراب حتی یک برگ کاغذ را از بین نبرده اند تا چه رسد به کتاب! و این کار بسیار بیهوده ای ایست که بجای واژه های عربی کلمات فارسی گذاشت. آتش زدن کتابخانه اسکندریه هم حرف بی پایه ای است ،چنانچه 450 سال حکومت ساسانیان را با 450 سال بعد از آنان مقایسه کنیم در می یابیم که در دوران بعد از آنان کتاب بسیار نوشته شده است.»
بدنبال این دو سخنرانی بی بنیاد استادان ایرانیکا، ستار سلیمی (آله دالفک) سرپرست سازمان پاسداران فرهنگ ایران، دو نامه به دکتر احسان یار شاطر بنیانگذار و همه کاره ایرانیکا نوشت، و از ایشان در خواست رسیدگی کرد، ولی دکتر احسان یار شاطر نامه های وی را بی پاسخ گذاشت، تا اینکه بر اثر پافشاری سلیمی پاسخ نامفهومی به ایشان داد، ولی این پاسخ نه ستار سلیمی را آرام کرد و نه دیگر ایرانیان میهن دوست را که در گوشه و کنار ندای اعتراض سرداده بودند. شگفت آور اینکه به دنبال سخنان این دو استاد ایرانیکا، علی لاریجانی، رئیس رادیو تلویزیون رژیم جمهوری اسلامی فرصت را مغتنم می شمارد و پا را فرا تر می نهد، و در راستای سیاست فرهنگ ستیزی و نا سزاگویی با بی شرمی می گوید:
« ایرانیان پیش از اسلام، مردمی وحشی و بی سواد بودند و خود علاقه یی نداشتند که وضعشان را عوض کنند، و هر چه دارند از اسلام است».
ستار سلیمی (آله دالفک)، مسئول سازمان پاسداران فرهنگ ایران، پس از این پیشآمد ها می گوید از این پس ایرانیکا را باید اسلامیکا دانست.
یار شاطر دستپاچه می شود و می گوید: من از این سخنرانی ها بی خبرم و باید چگونگی را ازخانم یاوری مسئول روابط فرهنگی ایرانیکا جویا شوم.
یار شاطر برای طفره رفتن در دادن پاسخ، به بهانه ی اینکه من مورخ اسلام نیستم، و صلاحیت اظهار نظر قطعی در این مطالب را ندارم، از معزی و دباشی بعنوان استادان بزرگی در زمینه اسلام یاد می کند.در صورتیکه ایشان در سال 1354 نخستین دانشنامه بنام (ایران و اسلام) را در بنگاه ترجمه و نشر کتاب در تهران بچاپ رساند، این کتاب ترجمه و تکمیل فارسی دایرة المعارف اسلام می باشد. آخرین جلد آن که جلد 11 بود، در سال 1370به چاپ رسید. پس ازاین پافشاری سلیمی، به ناچار یکبار دیگر یار شاطر پاسخی چند پهلو برای ستار سلیمی(آله دالفک) فرستاد و از او خواست که دیگر برایش نامه نفرستد! و در حقیقت گفت که دست از سراو و ایرانیکا بردارد، این کشمکش میان این دو تن سه سال بدرازا کشید.
ترتیب سخنرانی این استادان ایرانیکا در سه نوبت را، ساسانفر با جلب همکاری احسان منوچهری، نخستین سرپرست بخش فارسی رادیوی بین المللی فرانسه، که از بهاییان می باشد فراهم آورد.

16


17


18


19

نوشته بالا به زبان فرانسه و مدرک رسمی آن دولت است، که در روزنامه رسمی آن کشور در ماه دسامبر2006 تحت شماره 1325، به چاپ رسیده است. و نشان دهنده ثبت آخرین انجمن زرتشتی، ساسانفر در پاریس می باشد، و ترجمه آن به زبان فارسی، اطلاعات بسیاری بما می دهد. این انجمن در تاریخ 21 دسامبر 2006 در فرانسه، توسط عباس ساسانفر به ثبت رسیده است، نام آن (انجمن پژوهش جهانی زرتشتی) می باشد. نشانی انجمن در خانه عباس ساسانفردر خیابان ویکتور هوگو پاریس می باشد. وهدف اعلام شده آن برگزاری مراسم دین زرتشتی، وفراهم آوردن هزینه های مورد نیازبرای نگهداری و اجرای مراسم دینی زرتشتی می باشد!.

20

سند بالا مشخصات شرکتی است، که عباس ساسانفر باتفاق یک اسپانیایی در فرانسه به ثبت رسانده اند، آنها با خرید یک ساختمان متروکه در گوشه ای دور افتاده در دهاتی، به مبلغ ناچیز ده هزار یورو ، یک شرکت اجاره مسکن به ثبت رسانده اند! هدف واقعی از این کار چه می تواند باشد؟ این ساختمان ها که بیشتر به مخفی گاه شبیه هستند به چه کار می آیند؟

21

سند زیر نشان دهنده معاملات زمین در اسپانیا با همان شریک اسپانیایی می باشد.
M A N I LVA
C o r re c c i ó n
En el edicto número 10084/05, publicado en el Boletín Oficial de la Provincia número 167, de 1 de septiembre de 2005, página 46, apa recen al final tres párrafos encabezados por el título _Medios de impugnación_que no guardan ninguna relación con este edicto. Lo que se publica a los efectos oportunos.
1 0 0 8 4 /0 5
M I J A S
E d i c t o
Habiéndose aprobado inicialmente por la Junta de Gobierno
Local, en sesión celebrada el día 24 de junio de 2005, los estatutos de la entidad urbanística colaboradora de conservación del sector SUPC- 10 _Lagar Martell_, promovido por don Javier González-Gancedo Carrillo de Albornoz, en representación de don Abbas Sassanfar, doña Mehrafzoon Firouzgar de Sassanfar y doña Archia Mehhrabi Nejad de Clement, y de conformidad con lo dispuesto en los artículos 161.3 del Reglamento de Gestión Urbanística y 32 de la Ley 7/2002, de 17 de diciembre, de Ordenación Urbanística de Andalucía, se expone al público los referidos estatutos íntegros, los cuales se anexan al presen-te edicto, por plazo de veinte días, contados a partir del día siguiente al de la publicación en el Boletín Oficial de la Provincia.
Mijas, 21 de julio de 2005.
El Alcalde, PO, el Teniente de Alcalde Delegado de Urbanismo:
Luis Vasco Martín.
«Al excelentísimo Ayuntamiento de Mijas: Don Abbas Sassanfar,
doña Mehrafzoon Firouzgar de Sassanfar y doña Archia Mehrabi
Nejad de Clement, y en su nombre y representación don Javier Gonzá- lez-Gancedo Carrillo de Albornoz, mayor de edad, casado, vecino de Madrid, Paseo de la Castellana, número 201, planta 8, provisto de su DNI número 51.392.424-M, en virtud de poder especial otorgado en Marbella el 15 de julio de 2002, ante el Notario del Ilustre Colegio de Granada don Rafael Requena Cabo, con el número 3.320 de su proto- colo notarial.



The Ghadjar swindler
Abbas SASSANFAR, son of Vosough al-Doleh

By: Kaykhosro Motazed and Kamran Ghazi

September 2007





Azadegan Editions -USA

۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

خرنامه عباس وثوق ساسانفر

دانلود کتاب با فورمات PDF
خرنامه عباس وثوق، ساسانفر
مجموعه اشعار، طنز، اجتماعی، سیاسی/ تألیف نوشین. تهران: 1387
نشر نگاه ، 47 صفحه/ قیمت: 20000 ریال
فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.
كتابنامه به صورت زیرنویس:
خرنامه از میرزاده عشقی، فرمول خلقت عباس ابن وثوق، میرزا حسن خان وثوق الدوله قاجار، سید حسن قزوینی، رضا خان، داریوش فروهر، گماشتگان عباس، افتخارالسادات، خلیل ابن خزاعی، قمه زنی در یونسکو، اندر سالروز هشتاد سالگی عباس، اندر حکایت مرده خواری عباس، اندر حکایت ناسزا گویی هومرآبرامیان، طرفه معجون.
کتابخانه ملی ایران.
------------------------
نام کتاب: خرنامه عباس وثوق، ساسانفر
نویسنده: نوشین
طرح روی جلد: فرخ
ناشر: نشر نگاه
چاپ دوم: دی ماه 1387
تعداد: هزار نسخه
The Memory of a Donkey (Abbas Vosough) Sassanfar
By: Noushin
December: 2008
Negah Editions.USA
---------------------
فهرست
مقدمه 6
خرنامه- از میرزاده عشقی 8
اندر معجزه خر شدن یک گاو 10
اندر فرمول خلقت عباس 11
خران هزاره سوم، اندراوصاف عباس ابن وثوق 11
اندر حکایت میرزا حسن خان وثوق الدوله قاجار 12
اندر حکایت سید حسن قزوینی درشکه چی 13
اندر توطئه قاجاریان بر ضد رضا خان 14
اندر ماموریت سید حسن قزوینی در مشکوی وثوق الدوله 14
اندر فریفتن سید حسن قزوینی توسط صیغه وثوق الدوله 15
اندر وسوسه شدن سید حسن قزوینی 16
اندر حکایت زمینخواری عباس ابن وثوق 17
اندر آرزوی عباس از بهر جانشینی داریوش فروهر 19
اندر خوار شدن عباس ابن وثوق 21
اندر نوشتن کتابی بنام عباس بدست دیگری 22
اندر حکایت عنین بودن (خواجگی ) عبا س 23
اندر اوصا ف گماشتگان عباس 24
اندر گرفتار آمدن عباس در مبال 27
اندر افشا شدن عباس، و شکایت او 29
اندر افتادن عباس به چاهی در پاریس 30
اندرحکایت خلیل ابن خزاعی و قمه زدن در یونسکو 31
اندر حکایت وطن فروشی و بیشرمی عباس 33
اندر حکایت دلداگی افتخار السادات و سید خلیل خزاعی 33
به مناسبت سالگرد قمه زنی سید خلیل خزاعی در یونسکو 35
اندرمستی و توهمات عباس 37
اندر سالروز هشتاد سالگی عباس 38
اندر حکایت مرده خواری عباس 40
اندر حکایت جانشین شدن عباس، هر مرده را 41
اندر حکایت بابک خندانی، یکی از گماشتگان عباس 42
اندر حکایت ناسزا گویی هومرآبرامیان ،گماشته عباس، به فرزانگان ایرانی 42
طرفه معجون 45
------------------------------------
مقدمه
حکایت بگویم زعباس خر همان خواجه رند وتخم قجر

خرنامه یا منطق الحمار، عباس عقبائی، وثوق، ساسانفر، یکی از هزار چهرگان تاریخ معاصر ایران می باشد. او که بیش از هفتاد سال است خود را صیغه زاده، میرزا حسن خان وثوق الدوله قاجار می نامد، تاکنون چندین بار نام فامیل خود را تغییر داده است.
میرزا حسن خان نخست وزیر دوران قاجار و عاقد قرارداد ننگین 1919 با انگلستان و یکی از خیانتکاران بزرگ تاریخ ایران است. این کتاب اقتباسی است از کتاب « خرنامه یا منطق الحمار یحمل اسفارا» میرزا حسن خان اعتماد ا لسلطنه، که در سال 1306 ه. ق با چاپ سنگی در 173 صفحه به چاپ رسید. میرزا حسن خان آن را از کتاب « خاطرات یک خر» نوشته «کنتس دو سگور» فرانسوی ترجمه و اقتباس کرده است. که حاوی مطالب انتقادی، اجتماعی، اخلاقی و سیاسی زمان یعنی عهد ناصرالدین شاه قاجار است، که از نثری روان و محاوره‌ای برخوردار شده است.
عباس عقبائی، وثوق، ساسانفر ،که مادرش از صیغه گان حرفه ای خاندان ننگین قاجار می باشد، سالهاست که با تغییر نام، تلاش نموده تا سابقه خود و خاندانش را در زباله دانی تاریخ به فراموشی بسپارد، او فرزند یک پینه دوز دوره گرد شمیرانی بنام سید علی اکبر عقبائی، معروف به علی واکسی می باشد، که افکارش در همان دوران قاجار مانند خری در گل گیر کرده است.
این کتاب حاوی اشعار انتقادی، اجتماعی و اخلاقی، در باره عباس و اطرافیانش با یکدیگر و مردم می باشد. در این کتاب کوشش گردیده که با زبان طنز، به انتقاد از رفتارو کردار دست پروردگان، و وابستگان قاجار، و اطرافیان آنان،که هنوز در عوالم گذشته زندگی و روزگار می گذرانند پرداخته شود. در سرودن اشعار طنز آمیز، از برخی واژه های قدیمی دوران قاجار نیز بکار گرفته شده است، که در زیر هر صفحه توضیح لازم داده می شود. در آغاز کتاب به پاس کوششهای میرزاده عشقی، شاعر مبارز، سروده معروف او، بنام خرنامه، زینت بخش این خرنامه می باشد.
نشر نگاه
----------------------
میرزاده عشقی[1]
خرنامه

دردا و حسرتا شد جهان به کام خر
زد چرخ سفله، سکه ی دولت به نام خر
خر سرور ار نباشد، پس هر خر از چه روی؟
گردد همی ز روی ارادت غلام خر
افکنده است سایه، هما بر سر خران
افتاده است طایر دولت بدام خر
خر بنده ی خران شده، آزادگان دهر
پهلو زن است چرخ، به این احتشام خر
خرها تمام محترمند! اندرین دیار
باید نمود از دل و از جان احترام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر؟
شد دایمی ریاست خرها به ملک ها
ثبت است در جریده ی عالم دوام خر
هنگامه ای به پاست به هر کنج مملکت
از فتنه ی خواص پلید و عوام خر
آگاه از سیاست کابینه، کس نشد
نبود عجب که «نیست» معین مرام خر
روزیکه جلسه ی وزرا، منعقد شود
دربار چون طویله شود ز ازدحام خر
درغیبت وزیر، معاون شود کفیل
گوساله ایست نایب و قایم مقام خر
یا رب «وحید ملک» چرا می خورد پلو؟
گر کاه و یونجه است، به دنیا طعام خر
گفتم به یک وزیر، که من بنده توام
یعنی منم ز روی ارادت غلام خر
این شعر را به نام «سپهدار» گفته ام
تا در جهان بماند، پاینده نام خر
خر های تیزهوش، وزیران دولتند
یا حبذا ز رتبه وشان ومقام خر
از آن الاغتر وکلایند از این گروه
تثبیت شد به خلق جهان احتشام خر
شخص رییس دولت ما، مظهر خر است
نبود به جز خر، آری قایم مقام خر
چون نسبت وزیر به خر، ظلم بر خر است
انصاف نیست، کاستن از احترام خر
گفتا سروش غیب، بگوش «امین ملک»
زین بیشتر، زمانه نگردد به کام خر
«سردار معتمد» خر کی هست جرتغوز
کز وی همی به ننگ شد، آلوده نام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر

[1]- میرزاده عشقی (متولد 1272خورشیدی در همدان - درگذشته ۱۲ تیر ۱۳۰۳ خورشیدی در تهران). شاعر برجسته دوران قیام مشروطیت، روزنامه‌نگار و نویسنده ایرانی و مدیر نشریه قرن بیستم بود. عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. او در روز ۱۲ تیر ماه ۱۳۰۳ شمسی، در تهران هدف گلولهٔ افراد ناشناس قرار گرفت و در ۳۱ سالگی، چشم از جهان فرو بست. از اشعار معروف عشقی می‌توان از نوروزی‌نامه، سه تابلو مریم، احتیاج و رستاخیز و خرنامه نام برد.شعر باید رید، یکی از تندترین و معروف‌ترین اشعار عشقی است. بعد ازین بر وطن و بوم و برش باید رید! / بچنین مجلس و بر کرّ و فرش باید رید!
----------------------

اندر معجزه خر شدن یک گاو
غوغا شده در این شهر
اوضاع شده خر تو خر
گویندعباس گوساله
اکنون شده نره خر
نامش بوده،عباس گاو
حالا شده، آبتین خر
فامیلش بود عقبائی
اکنون شده ساسانفر
کله ای داشت، چو گربه
حالادارد کله خر
هیکلی داشت چو عنتر
گنده شده مثل خر
در مغز او پهن بود
حالا دارد مغز خر
این چارپای دراز گوش
دو گوش دارد، هر دو کر
گویند شده معجزه
یک گاو شده، نره خر
لیکن همه می دانند
از آن اول تا آخر
نه گاو بود، نه گوساله
کره خربود ، شده خر
رسم خلقت این باشد
کره ِ خران، شوند خر
در هر پالان که دیدیش
با هر سر و هر همسر
اگرداری هوش و فرّ
این است همان عباس خر

اندر فرمول خلقت عباس
از گربه نری، جدا کنی گرتو سری
پیوند زنی بر تن میمون نری
در جمجمه اش فرو کنی مغز خری
پالان به برش نهی ،شود عباس خری

خران هزاره سوم
اندراوصاف عباس ابن وثوق معروف به ( عباس خره)
عباس خره، درین زمانه چرا هار می‌شود
جفتك زن و چموش و دغل كار می‌شود
این خركه كاه و یونجه به اندازه می‌خورد
هر ساله نابكارتر از پار می‌شود
یک جا به چپاول اموال دیگران
سرگرم خیانت و دروغ و حاشا می شود
یک جا، حاج عباس شده و شیعه علی
جای دگر افندی و پیرو باب می شود
حالا که فرصت است در پی شاخ می رود
عباس بدل به آبتین، و خر، گاو می شود
دوران خرخریست مگر كاین چنین خری
دارای چماق وگماشته بسیار می‌شود
بر عصر ما چه رفته كه در راستای آن
فرزانگان تكیده و بیمار می‌شوند
از سر طویله می‌شنوم، بانگ عباس خر
گوید كه صاحبان خرد خوار می‌شوند
سرمایه كرده است خران را بزرگوار
عباس خره نیز خر بزرگوار می شود

اندر حکایت میرزا حسن خان وثوق الدوله قاجار، پدر عباس و عاقد قرارداد ننگین 1919

حکایت بگویم ز عصر حجر
زدربار دزدان عهد قجر
یکی بود میرزا حسن خان بنام
به مال و به جاه و به مکنت تمام
ورا نام فامیل بودی، وثوق
گرفتی ز دولت چندین، حقوق
به میهن فروشی همی شهره بود
به نوکری جمبول[1] ، همی غره بود
سبیلش بتابید سوی هوا
بکردی به مردم جور وجفا
وثوق الدوله گفتند ویرا بنام
وزیر نخستین و با جاه و نام
که در قلب تهران یکی خانه داشت
به درب اندرون چند زن صیغه داشت
به ماه محرم همی روضه داشت
بساطی ز شربت، پلو قیمه داشت
برفتی سراغ زنان چون علی
بجستی کام زنان چون نبی
ولی از بد حادثه گشته عنین [2]
که گردون سپهر را باشد چنین
بشد خواجه اندر میان نران
به کردار قاطر، میان خران

اندر حکایت سید حسن قزوینی، درشکه چی وثوق الدوله

بریگاد قزاق به میدان مشق
نهادند تیر و تفنگ و درفش
یکی سیدی بود بالا بلند
عبا و ردایی و شالی بلند
ورا نام بودی، سید حسن
که خادم بدی نزد شازده حسین[3]
گذر کرد روزی به میدان مشق
بدیدش سالار میدان به نقش
بدو گفت سالار میدان چرا
نداری تو ننگ زین عبا و قبا
بفرمود عمامه اش بر کنند
بجایش کله بر سرش بر نهند
چو سید از این پس قزاق شد
به تیمار اسبان د مساز شد
به اسفندگان، روز سوم به ماه
بریگاد قزاق برفتند پگاه
به فرمان میر پنج ، امیر سپاه[4]
گرفتند تهران و ارگ و کلاه
چو میر پنج رضا خان سردار شد
به ایران همه راه هموار شد

اندر توطئه قاجاریان و فرستادن ماموران به منازل آنان برای کسب خبر

بزرگان قاجار همه پر زکین
همه خون بدیده، همه در کمین
همه روسپی، لیک چونان عروس
همه نوکرانِ، جمبول و روس
نمودند از راست و چپ توطئه
بکردند در کار ها تخطئه
رضا خان سردار و مرد دلیر
خردمند و با رای و با تدبیر
بفرمود تا یاوری[5] پر زهوش
بدارد بر این خود فروشان گوش
گزین کرد یاور به هر جایگاه
یکی مرد قزاق با فرّ وجاه
بدایشان بفرمود باشند به هوش
به هر جنبشی نیک دارند گوش

اندر ماموریت سید حسن قزوینی در مشکوی وثوق الدوله

چو نوبت به سید شدی مسبوق[6]
ورا قرعه شد مشکوی وثوق
چنین رسم بود در زمان قدیم
برفتند زنان سوی شاه عبدالعظیم
زنان حرم بر درشکه سوار
به فرمان نشسته یکی چاروادار
به یک جمعه شب سیدبا وقار
بکردی یکی از زنان را سوار
ببردی ورا سوی شاه عبدالعظیم
به دیدار شاه شهید[7] و کریم
نگه کرد خاتون و سید بدید
تو گفتی زلیخا، یوسف بدید
بدیدش خاتون، کوپال و یال
گذشت بر سرش، فکر و خیال
بگفتا که گر بخت یار آیدم
مرا جشن و شادی کنار آیدم

اندر فریفتن سید حسن قزوینی ، توسط صیغه پتیاره وثوق الدوله

بهاران بُد و چشمه ها پر ز آب
به باغ اندورن لاله و آفتاب
درشکه چو نزدیک چشمه رسید
بفرمان خاتون رکاب در کشید
چو سید فرود آمد از جایگاه
بگسترد فرشی بر سبزه گاه
نشستند به اتراق در چشمه علی[8]
بخوردند کباب بره تو دلی[9]
بسی خواند در گوش سید به ناز
به آهنگ نرم و، به راز ونیاز
بیا تا بر آرم بجا، کام تو
بهشت برین را کنم، جای تو
به زور و به بازو تو باشی چنین
مرا سر به بالین مردی عنین
ندیدم بخود تاکنون مرد کار
مرا سهم باشد کدو، و حمار
بگفتا در گوش سید بیا
بر آور کام مرا جا به جا
اگر بر نیاری کام دلم
شکایت به نزدیک جدّت برم
بگیرم به محشر دامان تو
شوم عارض و داد خواهم ز تو

اندر وسوسه شدن سید حسن قزوینی، و جماع با صیغه پتیاره وثوق الدوله

چو سید چنین آه و ناله شنید
نگه کرد و حالش بدینسان بدید
بمانند شیری زجا بر جهید
گرفتش به چنگ و کناری کشید
در آورد خشتک ز پایش سریع
ببوسید سر تا به پا چون، زریح
در آورد ابزار حرب از نهان
نهادش در آغاز، اندر دهان
سپس باز کرد لنگ پتیاره زن
کمررا بجنباند، چون پنبه زن
چنانش فرو کرد از پیش و پس
تو گفتی یکی شد، هم پیش و پس
چنانش خوش آمد پتیاره زن
که هرگز ندیدی چنین کاره زن
بجنباند کون وکپل را چنان
که حوری نکردی چنین درجَنان[10]
بجنبید در زیر سید چنین
به مانند امواج دریای چین
چنین است رسم سرای درشت
که دخت قجر، هم دمر، هم به پشت
به اذن رضا شاه گردون سپهر
سپوختن [11] به ماتحت، دخت قجر
چو بر خاست و، تنبان بکردی به پا
کشید ش دستی زسر تا به پا
بدادش یکی نعل یابوی نر
بگفتا که هنگام زادن نگر
اگر شد پسر، نعل به بازویش بند
اگر دختری شد، به گیسویش بند
چو نه ماه و نه روز بگذشت چو باد
یکی کودکی زاد آن بد نهاد
بدیدش رخ و چهره، همچون شغاد[12]
خجل گشت و نامش، عباس نهاد

اندر حکایت زمینخواری عباس در ایران و نوکری برای آخوند ها

با التماس و زاری
این مردک دو زاری
آمد و شد دو لا راست
با گریه و التماس
مست و پاتیل و مجنون
سر گشته و پریشون
شراب زده دو گیلاس
افتاده بود بالتماس
پاک کرده بود قاطی
این قوِلدِنگ [13] واواکی[14]
برای چار متر زمین
داد به فنا داد و دین
رفت پابوس آخوندک
این تخم ننگ و نفرت
از اون پدر زمین با ز
چنین پسر آخوند باز
کیر آخوند تو پشتش
تخم آخوند تو مشتش
از بس مالیده محکم
آخوند شا شیده هر دم

اندر آرزوی عباس از بهر جانشینی داریوش فروهر

عباسک کله پوک
این دلقک بی وجود
پرت و پلا ،دری وری
با غصه بی پدری
در آروزی واهی
نام نیک قلابی
عمری بسر برده
هرگز گُهی نخورده
عقده شده از اولش
از بچگی توی سرش
آخر به پیری رسید
هرگز بجایی نرسید
می گفت میخواد رئیس بشه
شال پا[15] ی کاسه لیس بشه
جانشین فروهر[16] بشه
زرتشت پیغمبر بشه
فرمانده و رهبر بشه
مدیر بی هنر بشه
هر جا نشست قپی زد
شبنامه ها کپی زد
پولی پرداخت به کیهان
از بس که بود شادان
زد به سرش جنونی
کرایه کرد ستونی
رفت و بکرد اعلان
در روزنامه ی کیهان
گفت که منم عباس خر
میرزا گوزوی قجر
فرزند آن زمینخوا ر
گماشته استعمار
گفتا بخواب دیدم
وزترس بر خود شاشیدم
فروهر جان رفیق ام
یار خوب و شفیق ام
مرا بر دست گرفتا
زجا بر کند برد بالا
گفتا من کُنتم مولا
فهذا عباس مولا
یا اذنی الشیخ الاحرار[17]
تفقدها البنت[18] الابرار
داد بدست من ناپاک
انبر و سیخ و تریاک
گفتا دیگر با مجمر
عباس باید رو منبر
از بس که بود بدنام
از یکطرف هم نادان
خلقی به ریشش خندید
از سر تا پا باو رید
با این همه نجاست
سر وروی کثافت
سر کرده خرها شد
رئیس اُزگَل[19] ها شد

اندر خوار شدن عباس، پس از مسخره شدن از سوی مردم

عباسک بی حیا
زیر عبای ملا
به هر کسی انگ می زد
تا یک ذره بنگ می زد
هی داد کشید و فریاد
تا خایه اش از کار افتاد
صدای جیغ و دادش
گوزش میره به بادش
پنداشت شده پیغمبر
دُلدُل سوار رو منبر
پنداشت شده فُروهر
صاحب حزب و منبر
خوابیده توی بستر
شاشیده تا نوک سر
ریده به هر چه میثاق
این الدنگ قرمساق
این لات پست فطرت
این مایه خجالت
این آدم جوا لق
این یابوی دهن لق
این آدم خل و لات
این احمق کر ومات
هی داد فحش و دشنام
هی شد غرق اوهام
آخر به گوز گوز افتاد
از بیخ و بُن ور افتاد

اندر نوشتن کتابی بنام عباس، بدست رهام اشا

عباس که جزو ناکسان بود
در جرگه هر چه مفسدان بود
روزی به سرش گذشت خوابی
تا بلکه نویسد یک کتابی
گفتا که زسخنوران شهراست
هم پنجه نادران دهر است
گفتا که خود اشو زرتشت
در خواب باو چنین و چنان گفت
گفتا که در این شهر جز او
کس ره نبرد به راز هایی
رفت وبه اشا [20] پولی پرداخت
تا او بنویسد گاتهایی
تا چاپ کند بنام عباس
شاید برسد به جایگاهی
عباس بیا و دست بردار
دم در کش و این همه مزن جار
عباس خره، سخن نه اینست
آیین سخن نه این چنین است
خود را ز سخنوران شماری
مردک تو کدام سخن بدانی
تو هجو همه سخنورانی
ننگ همه نکته پرورانی

اندر حکایت عنین بودن (خواجگی ) عبا س ابن وثوق

عباس وثوق سر مست
چاروادار دور بست
عربده کش و پاچه مال
بیضه کش و خایه مال
مست و پاتیل و نشئه
عباس دو زار ده شه
خواجه دم بریده
زیر عبا خزیده
دست چپش برزمین
دست راستش بر نشین
می کشه بیضه اش را
راست کنه نیزه اش را
شل میشه لای پا ها
راست نمیشه بی دوا
میخونه اشم وهو[21]
میخوره ویا گرا[22] هو
بیماری از درونش
فشار به مغز کونش
داد و هوارش بپاست
هَفْ هَفو[23] گوش قُد [24]ماست

اندر اوصا ف گماشتگان عباس

می گفت خسرو[25] مریضه
دزد و دغل و هیزه
این خسرو ، ژاله [26] باز
این کچل، کفتر باز
ریق باشی [27]و زیپُولی[28]
قُوزولی مُزولَی[29]
خوب زده بود توی خالش
به ژا له یار و قارش
گوساله تفرشی
با سید قریشی
می گفت جاسوس گرفته
دُمب خروس گرفته
افتخار کمخته[30]
کرده خلیل رو اخته
آبرامیان ِ [31]چلاس[32]
شلیلا جان[33] عباس
قاپ هفت رو سائیده[34]
قِرغُو ِ [35] کِه کِه نمالیده[36]
غوغا و شر بپا کرد
در فکرش کودتا کرد
خود شد مدیر یکنفره
گماشته عباس خره
این موبد[37] سمندر[38]
جمشیدی قلندر
شد وارث خلق الله[39]
لازم النفقه[40] و ملا
این مهر آئین[41] حلوا[42]
تف دیوار [43]در هر جا
رفته کنار باغچه
با آن خجّه قُلوچه[44]
همان پاچه فس فسی[45]
نامش زیبا [46] چُس چُسی[47]
همه خندان و خوشحال
نزد ارباب در مبال

اندر گرفتار آمدن عباس در مبال ، و آلوده شدنش به نجاست

شد عباس به سر پنجه عَن دچار
به خسرو چنین گفت: ابریقم[48] آر
دوان شد سوی انجمن با شتاب
که تا خشتک خود نسازد خراب
دمی چند ماند، اندر آن جایگاه
پی آب و نان و، پی جاه و گاه
نیامد آب و کس یارش نبود
همه مغزش از سر عفونت زدود
ندانست کان خسرو فضله موش
به فرمان ارباب ندادست گوش
بسی داد و فریاد زد بی ثمر
به دَنگال[49] آشوری بی هنر
ترا پول دادم، ای در به در
مرا آب آور، کجائی هومر
برآورد فریاد، کو ژاله را
همان پیر عفریت و بیچاره را
بگفتا که جمشید موبد کجاست
دعایی بخواند، شود کار راست
بخواند دعای عم الیجیب
که الحق بود آدمی نانجیب
کجا رفت مهر آئین آفتابه جوی
همان گوز [50] و حلوای بی رنگ و بوی
به زیبا [51]بگوئید، که آبم بیار
همان آب زمزم، به ابریقم آر
بگیرد ابریق زرین برش
که شاید بروید، مو بر سرش
بسی صبر کرد و بخواندی دعا
بگفتا: عم الیجیب، مضطر اذا دعا
چو نومید گردید و خاطر پریش
توکل نمود او سوی جیب خویش
برون کرد قرطاسی از جوف جیب
بپالود آلودگی از نشیب
چو پرداخت کاری که بایسته بود
گرفت آب و خود پلیدی زدود
وگر می نشستی در آن انتظار
مهر افزون، فرو ماندی، از کسب و کار
برون شد از آن جایگاه پلید
رجز خواند و جیغ بنفشی کشید
بگفتا که عباس منم، چون شغاد
عنین ام ولی راست همچون مداد
من آنم به کسرا [52] زدم تیغ کین
خیانت بکردم به ایرانزمین
بیامد یکی هوشمندی ز راه
نگه کرد، بر او ، در آن جایگاه
گرفتش گریبان و انداخت تفو
بکردش افشا و بی آبرو

اندر افشا شدن عباس، و شکایت او

چو عباس از بیخ افشا شد
هیاهو به پا کردو غوغا شد
بگفتا کجایند این مفتخوران
بدادم به هر یک پول کلان
کنون گاه جنگ و جدال آمدست
مرا چند شاهد نیاز آمدست
بفرمود ابریق را زین کنند
همان لوله را طوق زرین کنند
مترجم نیاز آمدش، در کنار
که عباس عرب شد، در این کارزار
نوشتند یاران آفتابه دار
که عباس بود رهبر نامدار
چو ژاله، چو موبد، چو حلوای گوز
چه زیبا و دیگر خران جرتغوز[53]
بکردند شادی و رقص شکم
گرفتند اسهال و درد شکم
چو عباس قفا خورد و زوزه کشید
بنا چار به کنج مبالی خزید
چو دیدند ارباب را خوار و زار
خزیدند با وی به کنج مبال

اندر افتادن عباس به چاهی در پاریس، پس از شکست

شنیدم شبی عباس عَفِن
به پاریس در افتاد در چاه عَن
کشیدند یاران او را ز چاه
به گُه اندر آلوده آن روی ماه
چو دیدند اینسان مولای خویش
که آغشته سر تا سرش گُه به ریش
غریو آمد از بندگان تا سحر
چو زیبا و ژاله، و ز آن سو هومر
چوخسرو، چو موبد، چو آن زن ذلیل[54]
گرفتند بر دست، یکی دسته بیل
که نوشین زیَد رهبر خواجه مان
بلند باد بر اوکاخ ننگ این زمان
بفرمای بر هم زنیم هر چه هست
همه جای با خاک سازیم پست
عباس خر، ازاین روی در هم کشید
همی گفت و گُه از لبش می چکید
منم رهبر و لیکن گنه از من است
سزد گرسرو ریش من ُپر عَن است
اگر بُد حواسم در این رهگذر
نیفتادمی من چنین بی هنر
به هر کس زدم تهمت و ناروا
دروغ و دغل ، فتنه و ناسزا
به این جرم افتادم در این کارمن
سزد گر بمیرم در این چاه عَن

اندرحکایت خلیل ابن خزاعی و قمه زدن در یونسکو

دید عباس ، خسرو را پشت رل
آمده پاریس و میراند اتول
از تعجب باز ماند او را دهان
گفت اینجا در چه کاری خسرو جان
حیف آن بلژیک و آن کانون نبود
در سرت اندیشه قانون نبود
هم شدی جن گیر و هم جاسوس گیر
بهر یاران هم شدی یک فالگیر
در فراق بوی کانون و هدف
عمر تو در پاریس خواهد شد تلف
خسرو گفتا که لطفاً زر نزن
پند کمتر گوی و کمتر غُر بزن
گند زکارم در برفت وجای نیست
هیچ پیشرفتی جان تو در کار نیست
باغ کانون مثل گورستان شده
خانم منشی پاک بی ‌پستان شده
مشکل زنبارگی ام شد برملا
خشتک زیبا [55] چو بیرق در هوا
سرقت گاتهایی ام هم رو شده
گوز را با ذال نوشتم غو شده
صورت ژاله [56]ز غصه گشته زرد
غربتم افزون شد و او سکته کرد
غرق شد سرتا بسر در دیپرشن
عنقریب پنهان شود در خاک و شن
کس نمانده عضو کانون جز یکی
آن یکی هم یک کچل با عینکی
تو نمیدانی مگر، حتی هومر[57]
فعله ای از همدان و اهلِ گِل
قسمتش شد رفت پابوسی عِزر[58]
گشت محشور با موسی و خضر
بنده هم قید این کانون را زدم
با امید یونسکو به پاریس آمدم
میروم پا بوس دهشیری[59] دوان
این چنین رسوا شدم از شوق آن
گفت عباس، دست من را هم بگیر
هرکجا رفتی مرا هم ینگه بر
تا ببوسم دست ویرا آنچنان
بر کنم گوشت را از استخوان
کن از این پس الطفاتی بهر ما
زین نمد هم یک کلاهی بهرما
گفت خسرو، می شناسم من تورا
نوکر آخوند، بی چون و چرا
پس توهم از بهر من مایه بیا
تا که بر جای آورم کار تو را
میرسانم هرکجا گفتی ترا
درعوض شل کن کمی سر کیسه را

اندر حکایت وطن فروشی و بیشرمی عباس

عجب کاریست بی شرمی که عباس این هنر دارد
دلی خرم لبی خندان و جیبی پر ز زر دارد
بساط ایران فروشی روز و شب اندر سرا بر پا
نه خوف و نی رجا هرگز زکار خیر و شر دارد

اندر حکایت دلداگی افتخار السادات و سید خلیل خزاعی

تخم عرب ، سیده ای خالدار
بود یکی پیرزنی نابکار
افتَخر یَفتَخر افتخار
نام سجل ثبت شده، افتِخار
آکله و فتنه گری نامدار
در نظرمردم شهر ودیار
اشتَهرو یَشتَهرو اشتهار
حیله گری، بی هنرواعتبار
در پی نان و نواله[60] بود
گفت ورا نام ژاله بود
اشتَغَل و یشتَغَل و اشتغال
دفتری واهل اداره بود
ازنظر دانش وعلم و سواد
البقره[61] بود بر او اوستاد
درنظر مردم شهرو بلاد
افَسد و یفَسدو افساد
سال رسیدش به هفتاد بار
موی نمانده به سرش، چند تار
در غم معشوق شده خوار وزار
اِستَغزر و یَستَغزر و اِستغزار
از بد ایام به دردی دچار
روی دو چشمش، عینک سوار
چشم به در دوخته، در انتظار
انِتَظر و یَنتَظرو انتظار
داشت بدل مِهر یکی سیدی
سیدی از اهل خزاعی[62] بُدی
سید خلیل بود وبحق، دلقکی
اَضَحَکی ویَضَحَکی ومُضحِکی
سال بر او طی شده بود، شصت بار
در پی نسوان به صید و شکار
لیک به گِل مانده بُدی، چون حمار
أحتضر و یَحتَضر و أحتضار
داشت به سر سودای نام و نشان
رفت و نوشت جزوه یی اندر نهان
گفت که من، معجزه کردم عیان
العَیان و البَیان والچاخان
پیرزن از روی سه پایه جهید
جیغی کشید و مینی ژوپی پوشید
جارکشید از ته دل و دوید
استََفَد یستَفَد استفاد
در هتلی جشن گرفت پیرزن
ریخت بشادی بکامش رَزَن
گفت که شد خسرو خوبان زمن
فاعِلَن وفاعِلَن و فاعِلَن
پیر زنه کرد بسی قیل و قال
در ره معشوق، بپرداخت نَوال[63]
سوزش عشق را، چنین است حال
اشتَعل و یَشتَعل و اشتعال
جای گرفت پشت تریبون خلیل
گفت چرند های فراوان دلیل
گفت که منم، هر چه نبی را، کفیل
الوصی و الوکیل و الکفیل
بود یکی پارسی هوشیار
دید همه سرقت و دزدی بکار
رفت و بکرد غور در این کار و بار
انَتَشرو ینَتَشر انتشار
سید نادان، زده نیرنگ به کار
کرده کپی سید خلیل، نابکار
فاش که شد سرقت سید به جار
الهَوار و الهَوار و الهَوار
افتخار و سید خلیل، خوار و زار
از ته دل، داد زدند و هوار
السارق و الساحر، الفرار
اسَتَغفر ویَستَغفر و استِغفار

به مناسبت سالگرد قمه زنی سیّدخلیل خزاعی، در همایش بزرگداشت تعزیه در یونسکو، ژوئن2007
سفر کردی به یونسکو، پی نان و پی نامی
در این سودا، نماند برجا، همانا جز بدنامی
برفتی و زدی بوسه بر، پا های دهشیری
ندیده کس چنین روبه، چو تو، در هیچ نخجیری
سخن ها گفتی از حیدر ، احادیثی هم از حنبل
هم از وافور واز منقل، هم از جادو و از جنبل
برای کتلت و کوکو، بشد زرتشت بی حرمت
برای زلف معصومه[64]، برفت از پای توسترت
بخوردی خاویار مفت و، هردم زدی آروغ
سخن گفتی ز باد دل، شدی درپندار ها، فاروق
بکردی تعزیه را مهتر و ، نوروز را کهتر
زدی بر سرقمه، بر ماتحت خود خنجر
چو رسواگشتی و آخر، دروغی گفتی و مهمل
ترهات گو کمتر، ببند آن روزن محبل
بلطف حاج علی آقا [65] ، یکی جاسوس بگرفتی
دریغا کز بد ایام، رگی با پوست بگرفتی
بگفتی پشت کردی بر امارات
چنین قمبل!کسی هرگز ندیده درخرابات
بگفتی گر شودلازم، به مسجد میروی هردم
ز ابریق هم مشو غافل، که لوله اش باشدت مرهم
افا ضاتی چنان گفتی، و غوغا کردی بر منبر
افاضاتی چنین فاحش نزیبد بر تو ای ابتر
بمانند خری! بی دم، برفتی در پی یک دم
دو گوش از دست بدادی لیک، آخر هم ندیدی دم
وطن ارزان گذاشتی ای مکلا ! ، در کف ملا
شدی راًس الخلاء[66] در مسجد و، ابریق آور ملا
اگر خواهی شوی پردیس[67] ، برو در کوی ژاله شو
بزن با افتخار [68] ، جامی و، برو سیّد ، آدم شو !

اندرمستی و توهمات عباس

عباس اگر ز باده مستی ، خوش باش !
گر بر سر دسته خرنشستی، خوش باش !
آن غصّه مخور، که نیست فردا جایی !
بر بارگه خران نشستی ، خوش باش !

اندر سالروز هشتاد سالگی عباس

سن ات رسید به هشتاد
فشار اومد به چند جات
اول به چشم و چالت
دوم به کون پاره ات
سوم به دست و پایت
چهارم به کیر و خایه ات
دکتر میگه که پیری
قمبل کنی میمیری
نمک نخور مریضی
ورم داری به پیزی
شکر برات حرومه
کارت دیگه تمومه
لق شده اون زبونت
کک اوفتاده به جونت
دندون نداری هیچی
چشات شده نخودچی
دست و پاهات میلرزه
پیچ و مهره هات هرزه
فشار خونت بالاست
این هم برات یک بلاست
میری که خون بگیری
ایدز هم میخوای بگیری
آرتوروز دست و پا
حالی برات نگذاشته
خُلق گوهی که داری
همه شدن فراری
کج شده اون گردنت
حتماً بزور کردنت
امان ز درد کمر
شب ها میخوابی دمر
خواب های بد می بینی
گاهی تو جات میرینی
وقتی که راه میافتی
کج میشی هی میافتی
دم به دم هم میشاشی
رو تخم هات هم می پاشی
با سرفه های موذی
هی زرت و زرت می گوزی
اعصابت هم خرابه
پشتت به روی آبه
هر بار که میری از حال
پا ت میره توی مبال
اینطور که داری میری
چند وقت دیگه میمیری
جات دیگه توی گوره
شرّت از مردم دوره

اندر حکایت مرده خواری عباس

باز بوی گند عباس در هواست
حقه های کهنه اش هم برملاست
پیش از اینها مال مردم خوار بود
چند گاهی هم، مرده خوار بود
باز هم بحث کفن و مرده شور
قیمه و حلوا، کمی هم آش شور
باز کرده درب آن، مسجد وثوق
بار کرده هیمه را در چار سوق
می دمد هر دم درکرنا و بوق
کاین منم عباس، فرزند وثوق
مرده خورها را دهم، هم خرج و سور
می گذارم دیگ ها را بر تنور
مرده خور ها می رسند با یکدگر
هر یکی قاشق، بر گرد کمر
مژدگانی بر کمر قاشق ها
ميرسد ته مانده بشقابها
سر به لاك خويش بردند مردمان
نان به نرخ روز خوردند ناکسان
گفت آن شاعر شیرین سخن
این سخن را من شنیدم بار ها
من به در گفتم وليكن بشنوند
نكته ها را مو به مو ديوارها

اندر حکایت جانشین شدن عباس، هر مرده را

یکی شیخ باشد، بی پشم و ریش
دو گوشش بود کر، روانش پریش
ورا نام باشد عباس وثوق
زند هر زمان کوس و کرنا و بوق
که باشد همواره اندر کمین
به هر مرده ای او شود جانشین
خری گر بمیرد روی زمین
بگوید که هستم ورا جانشین
بمیرد سگی او شود جانشین
گمانم بود عاشق هر نشین
بگفتند ورا چند رند زرنگ
علی سیدی مرده، اندر فرنگ
بگفتا که دیگر نباید درنگ
ورا می شوم جا نشین بی درنگ
ندانست که سید یبوست بداشت
دلی پر ز باد، درد و محنت بداشت
گرفتی جای نشین ورا
زدی کوس و کرنا در هر سرا
چو سید بمرد و روانشاد شد
دلش از غم باد آزاد شد
یبوست که بود قابض، اندر نشین
بریختی همه بر سر جا نشین
کسی کو نشیند جای نشین
سزایش بباشد باد نشین

اندر حکایت بابک خندانی، یکی از گماشتگان عباس

ای ابلهی که خندانی
از پس پرده چه می دانی ؟
چو فرفره در کون چوبی
تا ابد به گرد خود چرخانی
ابلهان ارث برند ز نادانی
هم پدر، هم پسر،خندانی

اندر حکایت ناسزا گویی هومرآبرامیان ،گماشته عباس، به فرزانگان ایرانی

یکی ابلهی بود نامش هومر
شده تازگی ها نقّاد شعر
دلی پر زکین و سری پرزلاف
زبان پر ز گفتار های گزاف
کجا کله گاو نر داشتی
تن و پیکر نره خر داشتی
به دل داشت کینه ز آزادگان
بزرگان فرهنگ و فرزانگان
بدادش عباس خره پولکی
که آید فرنگ و زند جفتکی
بگفتا که سعدی پتیاره بود
زبان سوخته و شیخ بد کاره بود
که حافظ بود رند بیکاره ای
مسلمان ولی مست خماره ای
بگفتا که مولانا بود بی وقار
مسلمان نگویدکدو و حمار
یادم آورد آن خری در پوست شیر
آنکه پنداشتی شده یک نره شیر
گفت حالا کس نگوید خر پیر
نعره ای خواهم کشید مانند شیر
می ندانستی آن آشوری خر
نعره شیران نباشد عر و عر
بگفتا چند یاوه و حرف مفت
نصیبش بشد، شیشکی و کُلفت
به لندن و درجمع ایرانیان
کشیدند تنبان ز پایش چنان
شدی پهلوان سخن در خیال
ولی شد چوب دو سر در مَبال
ورا داد پاسخ شیخ اجل
تو گفتی که داند لوح ازل
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
« نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند»
« آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر»
زد حافظ به نظم پر شوری
بر سر آن مگس آشوری
«ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری»
بگویـم کنـون، آنچ از او یافتم
سخن را، یک اندر دگر یافتم
ورا نام راستین بُدی آبراهام
به پستی ودریوزگی بُد تمام
گدایی و خواری ورا عار نیست
بجز چند حمال کس اش یار نیست
به هنگام خردسالی بر او رفته زور
به زیرکشیشان کشیده است جور
به مکتب نرفته بجز چند سال
ورا نیست بهره زعلم ومقال
جوانیش به آسفالت کاری گذشت
و پیری اش به مفتخواری گذشت
ورا دین و آیین پول است و بس
که گیتی ندیده چو پتیاره کس
چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد

طرفه معجون

ای تخم حرام ، طرفه معجون
فرزند علی واکسی[69] شمرون
ای مظهر خر،عباس چاروادار
خرنامه به نامت شده افسار
ای نام تو شدمایه خجلت
همنام تو شد قضای حاجت
راه تو رود به هر مبالی
در هر مبالی جای تو خالی
هر جاکه مبالی شگرفست
قفلش به کلید نامت بسته است
ای هیچ خری نگشته زاول
بی حجت نام تو مسجل
در عالم خر آفریدن
به ز تو نتوان رقم کشیدن
ای تو به صفات خر موصوف
هر خر به صفات تومعروف
از اول صبح تاآخر شام
جفتک بزدی طویله را بام
ای نر خر ، سبحان الله
پالان به برت تبارک الله
رفتار خران چنانکه بایست
کردی به خریتی که شایست
بر هر ورقی که حرف راندی
پولی کلان بر آن بدادی
حرفی به درست رها نکردی
سرتا سر آن خطا بکردی
ای شاکی تا ابد معطل
نام تو شده تا لحد موکل
گر هفت شکایتی بدادی
هفتاد شکایتی بماندی
عاجز شدی از گرانی بار
طاقت نه چگونه باشد این کار
می کوشی و در تنت توان نیست
در مغز خرت دگر روان نیست
ای هفت گماشته حماری
بر درگه تو به پرده داری
ای ژاله بی مو[70]، ای سید ریقو [71]
قاراپطِ جاسوس[72]، ای موبد زالو[73]
ای لر هلندی[74] ، زهرای صیغه ای[75]
گوساله تفرش، ای دلقک گریانی[76]
ای مقصد خواهش غلامان
مقصود دل طمع کاران
کردی همه را خرمعطل
با وعده پول و دود منقل
سرها همه مانده در گریبان
همچون خر وامانده و حیران
ای ابله دوران تحجر
عالم ز تو مانده در تحیر
حمق از در تو بصر فروزد
گر پای درون نهد بسوزد
رهبر توئی آن دگر غلامند
مقصود توئی آن دگر کدامند
گویند که ترس زشاخ گاو است
از تو خرکی مرا چه باک است

مرثیه قاشق به کمران و گماشتگان، در وصف حال عباس، پس از شکست اندر دادگاه های مختلف

ارباب بیا كه ما ز غمت، ناله می كنیم
تو غمزده ما به غمت، گریه می كنیم
نوروز شد عزا در بارگاه تو
ما بهر دیدن دیگ پلو، گریه می كنیم
هر دم به حسرت قاشق بر کمر
آقا به این سیخ کباب ها، گریه می كنیم
خوردی قسم به مادر معروف صیغه ات
تا حشر هم به این قسمت، گریه می كنیم
تو رهبر بزرگ، ما چون گماشتگان
هر دم به غم شکست تو، گریه می کنیم
دشمن به تو چه ستمها روا نمود
با تو به آل محترمت، گریه می كنیم
خوردی قفا ز دشمن قهار، العجب !
بر بخت بد آن وکیل ات، گریه می کنیم
دادی به باد دهها هزار یورو
برآن حساب بانکی ات، گریه می کنیم
گفتی که خواهی شوی پیروز در نبرد
ما بر شکست تو از دشمن، گریه می کنیم
بی آبرو شده ایم ما مفلسان دهر
ما در غم بی آبروئی خود، گریه می کنیم
از ما حضور مهر افزون ببر پیام
عمری برای آن ماچه خرت گریه می كنیم

تا انتشار چاپ سوم پایان
[1]- انگلستان
[2]- مردی که از او باد خارج می شود و توانایی جماع کردن ندارد.
[3]- امامزاده ای در قزوین.
[4]- میر پنج رضا خان، رضا شاه پهلوی
[5]- درجه سرگردی در نظام قدیم
[6]- آگاه و مطلع
[7]- قبر ناصرالدین شاه در شهر ری
[8]- چشمه ای نزدیکی شاه عبدالعظیم، شهر ری.
[9]- بره ای که در شکم گوسفند است و گوشت لذیذی دارد.
[10]- بهشت.
[11]- فرو کردن.
[12]- برادر بدکاره رستم
[13]- (قوِلدِنگ)صاحب هیکل و ریشی که به ناخوشی اُبنه مبتلا باشد
[14]- وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی.
[15]- (شال پا) صاحب منصبها و صاحب لقبهایی ٬ که هنوز دست چپ و راست خود را نمی داند و از عالم خودش بیرون نرفته است ٬ مدّعی کارهای بزرگ می شود و آن منصب و لقب را از عظم و اعتبار می اندازد و تنزّل می دهد آنها را به چارواداری وکاروان سراداری و مستقلچی گری.
[16]- داریوش فروهر
[17]- احمد احرار دوست قدیمی عباس و دبیرکیهان لندن
[18]- دختر فروهر
[19]- دشنام ترکی: بی پدر و مادر، خسیس ، فرومایه.
[20]- رهام اشا
[21]- دعای زرتشتی.
[22]- داروی تقویت قوای جنسی.
[23]- هَف هَفو = هاف هافو که فرتوت و شکسته و وارفته باشد و نتواند کلمات را به درستی ادا کند و گویی به جای حرف زدن هاف هاف کند. (فرهنگ فارسی عامیانه) .هَف هَفو در اصفهان به پیرمردهای اهل غرولند و ناآراسته اطلاق می شود.
[24]- (گُوش قُد) اشخاصی که به عادت گوشهاشان را از کلاه بیرون می گذارند چنانچه گوشِ خر می نماید و در معلومات قدیده خود ٬ اگر چه خلاف بدیهی هم باشد، مستبدالرّای باشد و قول احدی را نخرد و این حالت غالباً در تهرانیها و قزوینیها یافت می شود.
[25]- سید خلیل خزاعی
[26]- افتخارالسادات
[27]- (ریق باشی) اطفالی که به قوّه مُنخّرات ٬ از قبیل ماست و دوغ ٬ نطفه شان منعقد شود و دیرنموّ و سفیدچهره باشند.
[28]- (زیپُولی) اطفالی که اغذیه را به هضم اوّل که در کبد رسیده باشد و هنوز قسمت تام به ریه و جگر نرسیده باشد و از آن به کلیه و از آنجا به مرکزروح انسانی که قلب است نرسانیده دفع نماید و قوّه ناساریقی او تمام شده باشد و به این جهت قطور و آماسیده بماند ٬ بزرگ نشود.
[29]- (قُوزولی مُزولَی )اطفالی که از بی مئوونگی] بی مئونتی[ مادرشان کم شیر شوند و به بی شیری و سختی بزرگ شوند و ٬ همچنین ٬ بعد از رضاع و ایامِ شباب ٬ به تنعّم بالا نیایدو کوچک هیئت بماند ٬ چرا که وجود انسانی هم مثل درختها می ماند: در تربیت هرچه آب زیادتر به آن برسد البته بلندتر و رعناتر می شود و بالعکس بالا می آید.
[30]- (کمخته) زنهای سطبر پوستِ کُلُفت هیکلِ درشت اعضای پیر که مدّعی نزاکت شوند و شوهر نازک پوست طلب اند.

[31]- آبراهام( هومر) آبرامیان آشوری، آسفالت کار سابق در ایران
[32]- (چلاس) اشخاصی که هر چیز را می بینند از خوردنی و ملبوس با اسبابهای نقاشی یا چیزهای تازه که از فرنگستان و دوَل خارجه به اسم متاع می آورند جَلدی=] برفور ٬ زودی[ بخواهد و دلش آشفته آن چیزها شود ٬ زودی در تدارک گرفتن آن چیزها بشود یا مثل آن را فراهم کند. و این معنی ٬ در همه جا از مراتب ٬ نقصش پیداست ٬ خواه در طبیعتِ شاه باشد یا گدا. این حالت از بی مغزی و کم ظرفی و بی متانتی و دل کوچکی وحسرت زدگی می باشد.
[33]-(شلیلاجان) میرزاهایی که غیر از کار میرزایی و تحریر و نویسندگی به هر امری که فرمایش دهند متصدّی شود و ٬ در ضمنِ میرزایی ٬ مثلاً کوره پزی یا چارواداری یا لَله گری هم محض وفور حرص یا توسعه در خلاف کاری بکنند. و غالباً ٬ از کثرت پریشانی حواس ٬ شالش شُل مشل و توی پایش بکشد و شکستِ کلاهش معکوس باشد ویک طرف جبّه اش روی زمین بکشد؛ و کفشش غالباً گاهِ راه رفتن کِشّ و کش و لِفّو لِف کند؛ و ٬ هنگام چیزنویسی ٬ زبانش را بیرون آورد و آب دماغش بچکد؛ و قلمدانش بوم قیامت باشد ٬ امّا زبانه اش را تعمیر کرده باشد؛ و ٬ هنگام لزوم ٬ هرچه آقایش آواز کند:« شلیلاجان» جواب گوید:« بله آقاجان» و نیاید تا وقت آن کار بگذرد
[34]-(قاپ هفت رو سائیده) پیش خدمتهای پیره مرد شکیل که هنوز امید معشوقیت به خود دارد و به آقایش به ناز و عاشق کشیهای قدیمی سلوک کند و هر که از این نمره باشد.
[35]- (قِرغُو) قورتی و غرابهای اهل دهات را می گویند که ٬ به بستگی یکی از اهل شهر ٬ قباهای سجاف قصب وملبوس خارج از زی رعیتی بپوشد و در دِه خود را به نظرمردم جلوه دهد. و به این جهت جمعی از جوانان اهل ده او را از کار رعیتی و نان حلال باز کند.
[36]- (کِه کِه نمالیده) به مذاق اهل اصفهان ٬ شخصی را گویند که جسیم و بی رگ و تنبل باشد و وجودش منشأ هیچ خیر و شرّی نباشد و خود را هم کافی بداند.صفحه 70 را ببینید.
[37]- ملا کامران جمشیدی.
[38]- (سمندر) بر وزن قَلَنْدَر ٬ بچه سیدهایی که از اوّل عمر و جوانی دایماً در زحمت و عسرت و پریشانی و بی پدری بالا آمده باشند؛ و مدت العمر هیچ وقت از هیچ یک ابنای زمان و اجلّه و اعیانِ دولت و ملت روی ترحّم و التفات و رأفت و نوازش ندیده باشد؛ وهمش از زیرِ دستِ مردمانِ زبُّ الجُرَب بی مروت راه رفته باشد و لقمه نانی به جان کندن به چنگ آورده باشد.
[39]- (وارث خلق الله) ملّاهایی که همّتشان جز به مال اموات خوردن مقصور نیست و بوی حلوا ٬ اگر از سمت جهنّم شنوند فی المثل ٬ تا درک الاسفل از آن شوق روند.
[40]- (لازم النفقه) ملّا های بی سوادِ عِمامه بزرگ که به سلامِ فقط و بالا نشستن از مردم و بزرگان شاد و راضی باشند.
[41]- پاسبان مهر آئین، گماشته عباس در هلند
[42]- (حلوا) مردهایی که در تحت قوّه و امر و نهی زنهاشان باشند و به این جهت مطیع همه مردم باشد.
[43]- (تُف دیوار) کسی که به مجالس اعیان و کارگزاران دولت یا ملّت برود و در آنجا یارای ادای مطلب نکند و مسکوت عنه بنشیند و بدون عرض حاجت مراجعت کند.
[44]- زهرا کمائی معروفه به زیبا، صیغه پاسبان مهرآئین، (خجّه قُلوچه) زنهای خنجرگذارِ بی باک که چند شوهر کرده باشند و شوهرها را عمداً سوزانده باشند و به هوای چند شوهر دیگر هم باشند.
[45]- (پاچه فس فسی) زنهای پاسبُک که هرهفته هر هفت کرده ٬ بلا لزوم و با لزوم ٬ به خانه های منسوبان و آشنایان پدرش برود؛ و مهمان رفتن را خیلی خوشش آید؛ و٬ بی وقت و بی خبر و بی موقع ٬ جایها برود؛ و با زی ونازی حشر پیدا کند ٬ و٬ به خانه هم که باشد٬ غالباً چادر نیاز ٬ که معروف به چادر نماز است ٬ در سرش باشد؛ و ٬ به خانه همسایه و در کوچه و سر نهر و درب دکانِ پاچه پزی٬ به تماشا و صرّافی مردان و جوانان باشد؛ و٬ هنگام عاشورا و محرّم ٬ هر روزه یک تکیه ای به تماشا رود؛ و مختصراً کونِ نشیمن نداشته و دل درست.
[46]- زیبا کمائی، نظافتچی کانون خسرو خزاعی، و صیغه فعلی پاسبان مهرآئین، گماشته عباس در هلند
[47]- پُز و افاده بسيار و لاف و گزاف.
[48]- آفتابه.
[49]- (دَنگال) عموم اهل مازندران و نور و کجور که تن و هیکل بهیمی را به فوز برنجهای صدری و کره های گاو و گاومیش منوّر می نمایند لیکن از نور معنی و معرفت خبر ندارند. و من می گویم: آدمی را که جانِ معنی نیست حیوانی به صورت بشر است.
[50]- (گوز) کسی که فقط به جلالات ظاهره فریفته و قانع شود و ٬ در خورد جلال ٬ نقد و مال و جنس و عیش اندرونی نداشته باشد.

[51]- زهرا کمائی
[52]-کسرا وفاداری، که گفته می شود با دسیسه چینی عباس کشته شد.

[53]- كسي را گويند كه به مجلس بزرگي درآيد و بي‌رخصت نشستن نتواند و آن بزرگ به خواندني يا نوشتني سر فرو برده باشد، براي آنكه او را ملتفت خويش سازد از بيني و حلقوم بانگ‌ها برآورد و حركات ناهنجار نمايد. اين صفت از تبختر ناشي شود كه از فروع قوة غضبيه است.
[54]- پاسبان مهرآئین، گماشته عباس در هلند.
[55]- زیبا کمائی، نظافتچی کانون خسرو خزاعی، و معشوقه سابق او، و صیغه فعلی پاسبان مهر آئین گماشته عباس در هلند.
[56]- سیده افتخار السادات دفتریان، معشوقه هفتاد ساله سید خلیل(خسرو) خزاعی شصت ساله.
[57]- آبراهام، معروف به هومر آبرامیان آشوری ، آسفالت کار سابق در ایران
[58]- سفیر اسرائیل در حکومت شاه.
[59]- سفیر جمهوری اسلامی در یونسکو.

[60]- لقمه نان و خوراک
[61]- ماده گاو
[62]- قبیله خزاعی، یکی از قبائل تازیان می باشند که در زمان عُمر خلیفه اسلام به فارس کوچ داده شدند.
[63]- دهش و بخشش
[64]- معصومه متقیان مدیر انجمنی در فرانسه.
[65]- علی رحیمی، نام مامورخیالی و ساختگی در اتریش، توسط سید خلیل (خسرو) خزاعی.
[66]- مستراح
[67]- نام مستعار سید خلیل.
[68]- سیده افتخارالسادات دفتریان، معروفه به ژاله.
[69]- نام واقعی پدر عباس، سید علی اکبر عقبائی، و شغل او پینه دوز دوره گرد بود، که میان اهل شمیران، به علی واکسی معروف بود.
[70] - افتخارالسادات دفتریان
[71] - سید خلیل(خسرو) خزاعی
[72] - هومر آبرامیان، آسفالت کار آشوری
[73] - ملا کامران جمشیدی، « زالو دارای يازده معده و سه دهان مي باشد، و هر دهان داری صد عدد دندان مي باشد، زالو اصطلاحی است که به دین فروشان هر دینی گفته می شود ».
[74] - پاسبان مهرآئین
[75] - زهرا کمائی ، صیغه پاسبان مهر آئین
[76] - بابک خندانی، از گماشتگان عباس در فرانسه.